مشورت در سياست و پرهيز از خودرأيى، از مؤكدترين امور در راه و رسم سياسى و مديريتى اميرمؤمنان على (ع) است. آن حضرت همچون رسول خدا، اهل مشورت در امور بود و به كارگزاران خود مىآموخت كه چنين كنند. پيشواى آزادگان على (ع) در نامهاى كه به سران سپاه خود نوشته، دراينباره چنين فرموده است:
«مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِى أَمِيرِ المُؤْمِنينَ إِلَى أَصْحَاب المَسَالِحِ ... أَلا وَ إِنَّ لَكمْ عِنْدِى أَنْ لا أَحْتَجزَ دُونَكمْ سِراً إِلّا فى حَرْبٍ، وَ لا أَطْوِى دُونَكمْ أَمْراً إِلَّا فى حُكمٍ.[1]
از بنده خدا على بن ابىطالب، اميرمؤمنان (ع) به نيروهاى مسلح و نگهدارنده مرزها ... حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى، هيچ سرى را از شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مىآيد، جز حكم الهى، بدون مشورت شما كارى انجام ندهم.»
على (ع) در امور مختلف با نزديكان، ياران و صاحبان رأى مشورت مىكرد، آنگاه تصميممىگرفت. آن حضرت مىفرمود:
«لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ المُشَاوَرَةِ.[2] هيچ پشتيبانى استوارتر از مشورتكردن نيست.»
خردمندى اقتضا مىكند كه آدمى اهل مشورت باشد، بهخصوص در تصميمگيرىها و اقدامات سياسى كه عرصهاى پر خطر است. به بيان على (ع):
«لا يَسْتَغْنى العَاقِلُ عَنِ المُشَاوَرَةِ.[3] هيچ خردمندى از مشورت بىنياز نيست.»
اميرمؤمنان، على (ع) براى مشورت اهميت بسيارى قائل بود و همواره اصرار داشت مردمش از نظر دادن خوددارى نكنند؛ چنانكه در پيكار صفين ضمن خطبهاى كه در آن حقوق متقابل مردمان و زمامداران را بيان كرده است، فرمود:
«فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بعَدْلٍ.[4] پس، از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد.»
البته مشورتى موجب راهيابى درست و جلوگيرى از لغزش و پشيمانى مىشود كه با آدابى درست صورت گيرد؛ يعنى براى مشورت در هر امرى بايد از مشاورانى مناسب و شايسته بهره گرفت و از هر كس نمىتوان رأى خواست. بهطور كلى، با كسانى بايد مشورت كرد كه متصف به خداترسى، پرواپيشگى، رازدارى و شجاعت باشند و از خِرَدى نيكو و تجربهاى پربار برخوردار باشند؛ با اشخاص ترسو، حريص، دروغگو، جاهل، احمق و كسانى كه زمام احساسات خويش را در دست ندارند، نبايد مشورت كرد؛ به عبارتى، مشورت تابع صفات و ويژگىهاست، نه تابع جنسيت و از طبقه و گروهى خاص. امام (ع) در عهدنامه مالك اشتر دراينباره چنين فرموده است:
«وَ لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بَخِيلًا، يَعْدِلُ بكَ عَنِ الفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الفَقْرَ، وَ لاجَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأُمُورِ، وَ لا حَرِيصاً، يُزَيِّنُ لَك الشَّرَهَ بالجَوْرِ؛ فَإِنَّ البُخْلَ وَالجُبْنَ وَالحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِ باللهِ.[5]
بخيل را در مشورت خود دخالت مده، زيرا تو را از احسان منصرف مىكند و از نيازمندى مىترساند؛ نيز با شخص ترسو مشورت مكن، زيرا در كارها روحيهات را تضعيف مىكند. همچنين حريص را به مشاورت مگير، كه با ستمگرى، حرص را در نظرت زينت مىدهد.] همه آنچه درباره اين اشخاص گفتم [بهخاطر اين است كه بخل، ترس و حرص، غرايز و تمايلات مختلفىاند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگيرند».
[1] . همان، نامه 50.
[2] . همان، حكمت 113.
[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 354.
[4] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 216.
[5] . همان، نامه 53.