اخلاق و مسئولیتهای کارگزاران(2) - 2. استبداد و خودكامگى‏

فهرست مطلب

قدرت بستر مهياسازى استبداد و خودكامگى است و چنانچه انسان فارغ از اخلاق به قدرت برسد و قدرتش مهار نشود، در هر مرتبه‏اى كه باشد، دست به استبداد و خودكامگى مى‏زند. خودكامگى نمودِ حاكميت حيوانيت در آدمى است. آن‏كه در اسارتِ ذلتِ حيوانيت قرار مى‏گيرد، اين ذلت را به‏صورت خودكامگى و تجبّر و در قالب گردن‏فرازى و گردن‏كشى در تصميم‏گيرى و در سلوك و رفتار خويش نشان مى‏دهد، كه اين هلاكتى سخت براى آدمى و جامعه انسانى است. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):

«مَنِ اسْتَبدَّ برَأيِهِ هَلَك:[1]هر كه استبداد ورزد، هلاك شود».

زمامداران خودكامه در امور مردم، چنان‏كه خود مى‏خواهند- بدون ترس و بيم از حساب و كتاب، پرسش و مؤاخذه و جزا و عقاب- تصميم مى‏گيرند و رفتار مى‏نمايند و در امور ايشان به هر نحو تصرف مى‏نمايند. منشأ اين امر از آنجاست كه زمامداران خود را مكلّف نمى‏دانند تا تصميمات و مناسبات و تصرفات خود را با شريعت، يا بر قانون، يا بر اراده ملت مطابق سازند.[2]

چنين چيزى مايه تباهى سياست، حكومت و ذلت و حقارت ملت است. به تعبير عبدالرحمن كواكبى، اگر استبداد شخصى بود و مى‏خواست حَسَبَ و نَسَب خويش را بيان سازد، هرآينه، مى‏گفت: نام من شر است، پدرم ستمكارى، مادرم بدرفتارى، برادرم خيانت‏كارى، خواهرم درويشى، عمويم تنگ‏دستى، خالويم زبونى، فرزندم بينوايى، دخترم بيكارى، وطنم خرابى، و قبيله‏ام نادانى است.[3]

استبداد و خودكامگى منشأ تباهى‏هاى مختلف در جامعه و حكومت است. سياستمداران مستبد و خودكامه، انديشه و انديشه‏ورزى را به بند مى‏كشند، باب نقد و انتقاد را مى‏بندند و هر ناروايى را بر خود روا مى‏دارند و اين‏گونه همه‏چيز را به انحطاط مى‏كشانند. در انديشه سياسى امام على (ع)، استبداد و خودكامگى مايه زوال و نابودى است.

«الإِسْتِبْدادُ برَأيكَ يُزِلُّكَ وَ يُهَوِّرُكَ فى المَهَاوِى‏.[4] خودكامگى تو را مى‏لغزاند و در هلاكت‏گاه فرومى‏اندازد.»

اميرمؤمنان على(ع) استبداد و خودكامگى را ملغى مى‏دانست و حاضر نبود براى پيشبرد امور، مديريت و هدايت مردم، به روش‏هاى استبدادى و راه و رسم فرعونى توسل جويد؛ كه اين را مايه تباهى خود مى‏دانست. بهترين سياستمداران، زمانى كه در تنگناها قرار مى‏گيرند، راهِ گشودن معضلات حاد و مشكلات كمرشكن حكومت را، به‏كارگيرى استبداد و خودكامگى مى‏دانند و توسل بدين امور را هرچند براى مدت كوتاهى موجه مى‏بينند و به روش‏هاى مستبدانه و سلوك خودكامانه ميل مى‏كنند، اما امام على (ع) در هيچ شرايطى خودكامگى ننمود و اجازه خودكامگى به كسى نداد. در اواخر حكومت آن حضرت، گروه‏هاى غارتگر قاسطين به مناطق مختلف تهاجم مى‏كردند تا امنيت را از مردم سلب كنند، ترس و وحشت را بر فضاى جامعه حاكم سازند و امكان تحقق برنامه‏هاى اصلاحى اميرمؤمنان على (ع) را از بين ببرند، مردم نيز به تبع سران قبايل، متنفذان و امتيازجويانى كه منافع چپاول‏گرانه و حاكميت خودسرانه‏شان پايان پذيرفته بود، در يارى امام كوتاهى مى‏كردند. به گمان برخى، شيوه همراه كردن مردم با حكومت، به‏كارگرفتن روش‏هاى زورمدارانه و خودكامانه بود، اما امام على (ع) هرگز بدين روش‏ها رو نياورد و در آن شرايط سخت بر الغاى خودكامگى و خودكامگى‏پذيرى پاى فشرد.

«وَاللهِ لا أَرَى إِصْلاحَكمْ بإِفسَادِ نَفسِى‏.[5] به خدا سوگند! اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جايز نمى‏بينم.»

اميرمؤمنان على (ع) به صراحت از همه كارگزاران خود مى‏خواست كه به هيچ وجه به سمت استبداد و خودكامگى ميل نكنند، بر اين امر با جديت نظارت مى‏كرد و به هيچ كس اجازه نمى‏داد با مردم چنين رفتارى داشته باشد، چنان‏كه در نامه خود به أَشْعَث بن قَيْس نوشت:

«لَيْسَ لَك أَنْ تَفْتَاتَ فى رَعِيَّةٍ.[6] اين حق براى تو نيست كه در ميان مردم به استبداد و خودرأيى عمل نمايى.»

و در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است:

 «وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّى مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ‏.[7] مبادا بگويى من بر مردمان مسلطم، از من فرمان دادن است و از ايشان اطاعت كردن!»

امام (ع) در ادامه اين سفارش به پيامدهاى خطرناك و تباه‏كننده استبداد و خودكامگى اشاره كرده و فرموده است:

«فَإنَّ ذلِكَ إدغَالٌ فى القَلب، وَ مَنهَكَةٌ لِلدِينِ، وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الغِيرِ.[8] زيرا اين كار دل را تيره و تباه كند، و دين را ناتوان و فرسوده سازد، و دگرگونى را نزديك گرداند.»

در اين بيان، حضرت سه پيامد براى استبداد و خودگامگى برشمرده است:

  1. تيرگى و تباهى قلب مستبدان و خودكامگان؛
  2. ناتوانى و سستى و فرسودگى در دين؛
  3. نزديك شدن اوضاع به دگرگونى، يعنى شورش، درگيرى و انقلاب.

بدين‏ترتيب روشن است كه استبداد و خودكامگى هيچ‏چيز را سالم باقى نمى‏گذارد.

 

[1] . همان، حكمت 161.

[2] . كواكبى، طبيعت استبداد، ص 42.

[3] . همان، ص 103.

[4] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 390.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 69.

[6] . همان، نامه 5.

[7] . همان، نامه 53.

[8] . همان.