اخلاق و مسئولیتهای کارگزاران(2) - 5. دنيازدگى‏

فهرست مطلب

دنيازدگى به‏معناى ارتباط پست و دل‏بستگى نفسانى با هر امرى از امور عالم است؛ چه امور مادى و چه امور معنوى. اين دنيازدگى است كه آدمى را به انحطاط مى‏كشاند و به روابط تباه و مناسبت‏هاى آلوده مى‏كشاند. چنانچه انسان با هر امرى از امور عالم، چه مادى و چه معنوى، رابطه‏اى درست و سالم برقرار كند و زندگى اين‏جهانى و قدرت و رياست و هرگونه امكانى را هدف نشمارد و وسيله رشد و كمال بداند و زمينه‏ساز خدمت و سعادت قرار دهد، از دام دنيازدگى رها مى‏شود و چيزى به‏نام دنياى ستوده در مقابل دنياى نكوهيده جلوه مى‏يابد.

چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن‏

 

نه قُماش و نقده و ميزان و زن‏

     

مال را كز بهرِ حق باشى حَمول‏

 

نِعْمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول‏

آب در كشتى هلاك كشتی ست

 

آب اندر زير كشتى پُشتى ست‏[1]

     

در انديشه امام على (ع)، دنيازدگى منشأ تباهى و ستم و بيدادگرى است و تا انسان خود را از دنيازدگى نجات ندهد، به رشد و كمال حقيقى و روابط سالم انسانى و پاداش الهى نمى‏رسد:

«مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ أَنَّهُ لا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لا يُنَالُ مَا عِندَهُ إِلّا بتَرْكِهَا.[2] در خوارى دنيا [ى نكوهيده‏] نزد خدا همين بس كه جز در دنيا (به سبب دنيا) نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست، نرسند.».

دنيازدگى در عرصه سياست منشأ فساد سياسى، دين‏فروشى، تجاوز، خيانت و جنايت، چپاولگرى و غارت دارايى‏هاى عمومى، و جنگ و خون‏ريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در نامه‏اى معاويه را از اقدامات تباهش به سبب دنيازدگى‏اش پرهيز داده و چنين نوشته‏است:

«وَ أَرْدَيْتَ جيلًا مِنَ النَّاسِ كثِيراً خَدَعْتَهُمْ بغَيِّكَ، وَ أَلْقَيْتَهُمْ فى مَوْجِ بَحْرِكَ ... فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فى نَفْسِكَ وَ جَاذِب الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْك وَ الآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْك‏.[3] و گروهى بسيار از مردم را تباه ساختى و به گمراهى‏ات فريبشان دادى و در موج درياى‏] نفاق و دورويى [خويش انداختى ... پس معاويه! از خدا درباره خود بيم‏دار و مهارت را از كف شيطان درآر، كه دنيا از تو جدا خواهد شد و آخرت به تو نزديك است!»

دنيازدگى آدمى را بدانجا مى‏رساند كه براى كسب قدرت سياسى، همه‏چيز خود، حتى دين خويش را بفروشد و همه ارزش‏ها و اخلاقيات را در معبد قدرت قربانى نمايد؛ چنان‏كه عمروبن عاص براى رسيدن به حكومت مصر همه‏چيز خود را به معاويه فروخت. امام (ع) در نامه‏اى بدو دراين‏باره چنين فرمود:

«فَإِنَّك جَعَلْتَ دِينَك تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِي‏ءٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ‏.[4] تو دينت را پيرو دنياى كسى كردى كه گمراهى‏اش آشكار است و زشتى او پديدار ... پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى!»

آنان‏كه زمامدارى عادلانه على(ع) را تحمل نكردند و از همان ابتدا به مخالفت برخاستند و سه جنگ جمل، صفين و نهروان را به امام تحميل نمودند، گرفتار دنيازدگى بودند و هر كدام به نوعى در دام دنياى نكوهيده فرو افتاده بودند؛ چنان‏كه امام (ع) در تحليلى درباره آنان چنين فرموده است:

«فَلَمَّا نَهَضْتُ بالأَمْرِ نَكثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ. كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سبحانه حَيثُ يَقُولُ: «تِلْك الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[5] بَلَى وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَكنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فى أَعْيُنهمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.[6]

چون به‏كار برخاستم، گروهى پيمانِ بسته شكستند و گروهى از حق بيرون جستند و گروهى ديگر، ستمكارى پيشه كردند. گويا كلام خداى سبحان را نشنيده بودند كه فرمود: «سراى آن جهان از آنِ كسانى است كه برترى نمى‏جويند و راه تبهكارى نمى‏پويند، و پايان كار، ويژه پرواپيشگان است.» آرى، به خدا سوگند كه هم شنيده و هم دريافته بودند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود و زيور آن فريفته‏شان نمود!»

در انديشه سياسى على (ع)، غارت و چپاول دارايى‏هاى عمومى و به نابودى كشاندن سرزمين‏ها و فلاكت جامعه، ريشه در دنيازدگى زمامداران دارد. آن حضرت در عهدنامه‏ مالك‏اشتر يادآور شده است:

«وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهمْ بالْبَقَاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهمْ بالْعِبَرِ.[7] مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان به گردآوردن مال رو مى‏آورند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه عبرت است، كمتر سود بردارند.»

تاريخ بشر آكنده از ستمگرى‏ها، ويرانى‏ها و خون‏ريزى‏هاى بسيارى است كه منشأ آن دنيازدگى است.

«يَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بالْعُهُودِ. أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بأَوَّلِهمْ. يَتَنَافَسُونَ فى دُنْيَا دَنيَّةٍ وَ يَتَكالَبُونَ عَلَى جيفَةٍ مُرِيحَةٍ.[8] ستمگران تاريخ- بر حسب پيمان‏هايى ويژه- وارثان نسل اندر نسل آن فتنه‏هايند؛ چنان‏كه اولينشان رهبر آخرين، و آخرينشان دنباله‏روى اولينشان است. دنياى پست را ميدان رقابت‏ها قرار مى‏دهند و چون سگان بر سر اين مردار گنديده (دنيا) مى‏جنگند و آن را از هم مى‏ربايند.»

 

[1] . مولوى بلخى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 990- 988.

[2] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 385.

[3] . همان، نامه 32.

[4] . همان، نامه 39.

[5] . قصص( 28): 83.

[6] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 3.

[7] . همان، نامه 53.

[8] . همان، خطبه 151.