دنيازدگى بهمعناى ارتباط پست و دلبستگى نفسانى با هر امرى از امور عالم است؛ چه امور مادى و چه امور معنوى. اين دنيازدگى است كه آدمى را به انحطاط مىكشاند و به روابط تباه و مناسبتهاى آلوده مىكشاند. چنانچه انسان با هر امرى از امور عالم، چه مادى و چه معنوى، رابطهاى درست و سالم برقرار كند و زندگى اينجهانى و قدرت و رياست و هرگونه امكانى را هدف نشمارد و وسيله رشد و كمال بداند و زمينهساز خدمت و سعادت قرار دهد، از دام دنيازدگى رها مىشود و چيزى بهنام دنياى ستوده در مقابل دنياى نكوهيده جلوه مىيابد.
چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن |
نه قُماش و نقده و ميزان و زن |
|
مال را كز بهرِ حق باشى حَمول |
نِعْمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول |
|
آب در كشتى هلاك كشتی ست |
آب اندر زير كشتى پُشتى ست[1] |
|
در انديشه امام على (ع)، دنيازدگى منشأ تباهى و ستم و بيدادگرى است و تا انسان خود را از دنيازدگى نجات ندهد، به رشد و كمال حقيقى و روابط سالم انسانى و پاداش الهى نمىرسد:
«مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ أَنَّهُ لا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لا يُنَالُ مَا عِندَهُ إِلّا بتَرْكِهَا.[2] در خوارى دنيا [ى نكوهيده] نزد خدا همين بس كه جز در دنيا (به سبب دنيا) نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست، نرسند.».
دنيازدگى در عرصه سياست منشأ فساد سياسى، دينفروشى، تجاوز، خيانت و جنايت، چپاولگرى و غارت دارايىهاى عمومى، و جنگ و خونريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در نامهاى معاويه را از اقدامات تباهش به سبب دنيازدگىاش پرهيز داده و چنين نوشتهاست:
«وَ أَرْدَيْتَ جيلًا مِنَ النَّاسِ كثِيراً خَدَعْتَهُمْ بغَيِّكَ، وَ أَلْقَيْتَهُمْ فى مَوْجِ بَحْرِكَ ... فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فى نَفْسِكَ وَ جَاذِب الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْك وَ الآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْك.[3] و گروهى بسيار از مردم را تباه ساختى و به گمراهىات فريبشان دادى و در موج درياى] نفاق و دورويى [خويش انداختى ... پس معاويه! از خدا درباره خود بيمدار و مهارت را از كف شيطان درآر، كه دنيا از تو جدا خواهد شد و آخرت به تو نزديك است!»
دنيازدگى آدمى را بدانجا مىرساند كه براى كسب قدرت سياسى، همهچيز خود، حتى دين خويش را بفروشد و همه ارزشها و اخلاقيات را در معبد قدرت قربانى نمايد؛ چنانكه عمروبن عاص براى رسيدن به حكومت مصر همهچيز خود را به معاويه فروخت. امام (ع) در نامهاى بدو دراينباره چنين فرمود:
«فَإِنَّك جَعَلْتَ دِينَك تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِيءٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ.[4] تو دينت را پيرو دنياى كسى كردى كه گمراهىاش آشكار است و زشتى او پديدار ... پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى!»
آنانكه زمامدارى عادلانه على(ع) را تحمل نكردند و از همان ابتدا به مخالفت برخاستند و سه جنگ جمل، صفين و نهروان را به امام تحميل نمودند، گرفتار دنيازدگى بودند و هر كدام به نوعى در دام دنياى نكوهيده فرو افتاده بودند؛ چنانكه امام (ع) در تحليلى درباره آنان چنين فرموده است:
«فَلَمَّا نَهَضْتُ بالأَمْرِ نَكثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ. كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سبحانه حَيثُ يَقُولُ: «تِلْك الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[5] بَلَى وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَكنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فى أَعْيُنهمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.[6]
چون بهكار برخاستم، گروهى پيمانِ بسته شكستند و گروهى از حق بيرون جستند و گروهى ديگر، ستمكارى پيشه كردند. گويا كلام خداى سبحان را نشنيده بودند كه فرمود: «سراى آن جهان از آنِ كسانى است كه برترى نمىجويند و راه تبهكارى نمىپويند، و پايان كار، ويژه پرواپيشگان است.» آرى، به خدا سوگند كه هم شنيده و هم دريافته بودند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود و زيور آن فريفتهشان نمود!»
در انديشه سياسى على (ع)، غارت و چپاول دارايىهاى عمومى و به نابودى كشاندن سرزمينها و فلاكت جامعه، ريشه در دنيازدگى زمامداران دارد. آن حضرت در عهدنامه مالكاشتر يادآور شده است:
«وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهمْ بالْبَقَاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهمْ بالْعِبَرِ.[7] مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان به گردآوردن مال رو مىآورند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه عبرت است، كمتر سود بردارند.»
تاريخ بشر آكنده از ستمگرىها، ويرانىها و خونريزىهاى بسيارى است كه منشأ آن دنيازدگى است.
«يَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بالْعُهُودِ. أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بأَوَّلِهمْ. يَتَنَافَسُونَ فى دُنْيَا دَنيَّةٍ وَ يَتَكالَبُونَ عَلَى جيفَةٍ مُرِيحَةٍ.[8] ستمگران تاريخ- بر حسب پيمانهايى ويژه- وارثان نسل اندر نسل آن فتنههايند؛ چنانكه اولينشان رهبر آخرين، و آخرينشان دنبالهروى اولينشان است. دنياى پست را ميدان رقابتها قرار مىدهند و چون سگان بر سر اين مردار گنديده (دنيا) مىجنگند و آن را از هم مىربايند.»
[1] . مولوى بلخى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 990- 988.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 385.
[3] . همان، نامه 32.
[4] . همان، نامه 39.
[5] . قصص( 28): 83.
[6] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 3.
[7] . همان، نامه 53.
[8] . همان، خطبه 151.