در انديشه سياسى امام على (ع) زمانشناسى از امور مهم در عرصه سياست است. حضور درست در زمانه، درك حوادث، وقايع و اتفاقات روزگارِ خود، شناخت جريانها و غايب نبودن از زمان خويش و نيز از دنيا و مناسبات بينالمللى، عنصرى اساسى در فهم سياسى، تصميمگيرى و اقدامات سياسى است. هرچه زمانهشناسى درستتر، عميقتر و همهجانبهتر باشد، ميزان فريبخوردگى در سياست و فروغلطيدن در دامها و تصميمات نادرست كمتر خواهد بود. كسى كه شرايط زمان و مقتضيات آن را به خوبى بشناسد، در تعيين جهت خود و تصميمگيرى مناسب در هر اوضاع و احوالى بهتر عمل مىكند. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):
«أَعْرَفُ النَّاسِ بالزَّمَانِ مَنْ لَمْ يَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْداثِهِ.[1] آشناترين مردم به احوال زمانه، كسى است كه از حوادث و اتفاقات آن شگفتزده نشود.»
آنكه در عرصه سياست، زمانهشناسى ندارد، گرفتار تصميمهاى نابخردانه و اقدامات شتابزده مىگردد.
پس از ماجراى سقيفه و بيعت برخى سران با ابوبكر، ابوسفيان، رهبر حزب اموى در صدد برآمد كه با اظهار طرفدارى از امام على (ع) و پيشنهاد بيعت با وى، جامعه اسلامى را به جنگى داخلى سوق دهد و در اين ميان به آرزوى ديرين امويان، يعنى كسب قدرت همهجانبه و فراگير، محو دين و آيين و بازگشت به جاهليت، جامه عمل بپوشاند؛ اما اميرمؤمنان على (ع) با زمانهشناسى درست خود، توطئه او را خنثى ساخت و راه عملى شدن چنين اقدام شومى را بر او و حزب اموى بست. آن حضرت، در خطبهاى چنين فرمود:
«أيّهَا النَّاسُ! شُقُّوا أموَاجَ الفِتَنِ بسُفُنِ النَّجَاةِ، وَ عَرِجُوا عَن طَرِيقِ المُنَافَرَةِ، وَ ضَعُوا تِيجَانَ المُفَاخَرَهِ. أفلَحَ مَن نَهَضَ بجَنَاحٍ، أوِ استَسلَمَ فَأرَاحَ. مَاءٌ آجنٌ وَ لُقمَةٌ يغَصُّ بهَا آكِلُهَا. وَ مُجْتَنى الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كالزَّارعِ بغَيْرِ أَرْضِهِ.[2] مردم! هوشيار باشيد و امواج خروشان فتنه را با كشتىهاى نجات بشكافيد. و از باليدن به نفرات و قدرت دورى گزينيد، و تاجهاى افتخارات جاهلى را فرو نهيد. رستگار و پيروز كسى است كه با بال و پرى (وسيله قدرتى) بهپا خاست، يا سرِ تسليم فرود آورد و راحت ساخت. [اين قدرت و حكومت] آبى است متعفن، و لقمهاى است كه خورنده را گلو گيرد و راه نفس بر او بندد. و آنكه ميوه را نارسيده چيند، همچون كشاورزى است كه زمين ديگرى را براى كشت گزيند.»
يعنى در آن شرايط، هر اقدامى كه به وحدت جامعه آسيب مىرساند و مسلمانان را روياروى يكديگر قرار مىداد، به سود قدرتطلبان اموى بود كه در پى نابودى اسلام و مسلمين و بازگرداندن اوضاع به مناسبات شركآميز گذشته بودند.
شناخت زمانه، آفات اجتماعى و آسيبهاى فرهنگى، درك درست از مناسبات و روابط منحط و ضعفها و قوتهاى دوره تاريخى خويش از لوازم مهم در عرصه سياست است، چنانكه على (ع) پس از بهدست گرفتن حكومت، تلاش كرد مردم را با زمانه و شرايط پيشآمده و آفات و آسيبهاى آن دوره آشنا سازد، تا موانع اصلاحات روشن گردد و زمينهلازم براى تغييرات مثبت فراهم شود. از جمله در خطبهاى فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فى دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَن كَنُودٍ، يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً؛ لا نَنْتَفِعُ بمَا عَلِمْنَا، وَ لا نَسْأَلُ عَمَّا جَهلْنَا، وَ لا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بنَا.[3] مردم! ما در روزگارى ستيزنده و زمانهاى ستمكار بهسر مىبريم. در اين روزگار، نيكوكار، بدكار بشمار آيد و جفاپيشه، در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستهايم، بهرهمند نمىشويم، و آنچه را نمىدانيم، نمىپرسيم و از هيچ پيشامد هراسناك و بلايى تا بر سرمان نيامده، نمىترسيم.»
در جامعهاى كه انسان نيكوكار، بدكردار شمرده شود؛ در فرهنگى كه صراحت و صداقت پذيرفته نباشد؛ در محيطى كه فريبكارى و جنايتكارى مطلوب بهحساب آيد و در روزگارى كه رياكارى و نابكارى ارزش شمرده شود، اصلاحات اجتماعى و فرهنگى به دشوارى پيش مىرود:
«وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فى زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كيْساً، وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ.[4] ما در روزگارى بهسر مىبريم كه بيشتر مردم آن، بىوفايى و دغلكارى را زيركى مىدانند و نادانان، آن مردم را باتدبير و چارهانديش مىخوانند.»
«وَاعْلَمُوا رَحِمَكمُ اللَّهُ أَنَّكمْ فى زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَ اللأَزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ، أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الإِدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ. لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كبيرَهُمْ وَ لا يَعُولُ غَنيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.[5] بدانيد- خدايتان بيامرزد- شما در زمانى بهسر مىبريد كه گوينده حق در آن اندك، و زبان در گفتنِ راست ناتوان است و آنان كه باحقند، خوارند. مردم به نافرمانى- خدا- گرفتار، سازش با يكديگر را پذيرفتار، جوانشان بدخو، پيرشان گنهكار، عالمشان دورو و قارىشان سودِ خودجو. نه خُردسال سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد.»
[1] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 449.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 5.
[3] . همان، خطبه 32.
[4] . همان، خطبه 41.
[5] . همان، خطبه 233.