سازشكارى سياسى، پاگذاشتن بر اصول اخلاقى و تعدى به موازين انسانى و ناديده گرفتن معيارهاى عقلانى و پشت كردن به ارزشهاى دينى، براى رسيدن به آرزوهاى نفسانى و مطامع حيوانى و منافع آنى است. به اين ترتيب، سياست به چاپلوسى، خيانتكارى، پردهدرى، ستمكارى و ترجيح منافع شخصى و گروهى بر منافع عمومى آلوده مىشود. از ديدگاه على (ع)، چنين سياستى راه به درستى و هدايتگرى نمىبرد.
«لا يُقِيمُ أَمْرَ اللهِ سُبْحَانَهُ إلّا مَنْ لا يُصَانِعُ، وَ لا يُضَارعُ، وَ لا يَتَّبعُ المَطَامِعَ.[1] فرمان خدا را تنها كسى مىتواند اجرا كند كه سازشكار و انحرافپذير و طمعورز نباشد.»
آنانكه به راحتى از حق عدول مىكنند و به روشهاى اهل باطل تن مىدهند و پيرو چشمداشتها مىشوند، نمىتوانند عدالت را برپا كنند و حقوق انسانها را ادا نمايند. اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالكاشتر به وى سفارش مىكند كه در بهكار گرفتن كارگزاران خود به اين امر نيز توجه كند:
«فَإِنَّهُمْ أَكرَمُ أَخْلاقاً، وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَ أَقَلُّ فى الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَ أَبْلَغُ فى عَوَاقِبالأمورِ نَظَراً.[2] {كسانى را بهكار گمار كه} اخلاق آنان گرامىتر است، و آبرويشان محفوظتر، طمعشان كمتر و عاقبتنگرىشان فزونتر.»
هرگاه برق طمع بر جانِ آدمى زند، خردورزى و عقل سياسى كور مىگردد.
«أَكثَرُ مَصَارعِ العُقُولِ تَحْتَ بُروقِ المَطَامِعِ.[3] قربانگاه خِرَدها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمعها بر آن تافت.»
اميرمؤمنان على (ع) در سفارشى والا فرمود:
«لاتُدْهِنُوا فى الحَقّ إذَا وَرَدَ عَلَيْكمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتُخْسِرُوا خُسْرَاناً مُبيناً.[4] در حق سازشكارى روا مداريد، آنگاه كه حق بر شما وارد شد و حق را شناختيد، كه دچار خسران آشكارى مىشويد.»
آن حضرت خود برترين نمونه سياسى پس از پيامبر اكرم در سازش نكردن با باطل و ستم، و عمل به حق و عدالت بود. چنانكه در اعلام تصميم خود در مقابله با مخالفان حق و كسانى كه با استدلال و موعظه از راه باطلى كه پيش گرفتهاند، بر نمىگردند، فرمود:
«وَ لَعَمْرِى مَا عَلَى مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَى مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاإِيهَانٍ.[5] به جانم سوگند! در مقابله با كسى كه آشكارا با حق به مخالفت برخيزد و به گمراهى خود اصرار دارد، سازشكارى نكنم و سستى نورزم.»
[1] . همان، حكمت 110.
[2] . همان، نامه 53.
[3] . همان، حكمت 219.
[4] . ابنشعبه الحرانى، تحفالعقول عن آلالرسول، ص 100.
[5] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 24.