مقدمه
در سياستى كه اميرمؤمنان (ع) تبيين كرده و بر آن اساس، سياستورزى نموده است، معيارهايى كلى كه جهت سياست را روشن مىكند، وجود دارد. اين معيارها بر هر برنامه ريزى، تصميم گيرى و اقدام سياسى حاكم است و از آنها مىتوان به خطوط كلى سياست تعبير كرد، كه به مهمترين آنها پرداخته میشود:
با نگاهی به مجموعه فرمایشات امیرمومنان علی(ع) میتوان خطوط کلی اخلاق و مسئولیت های کارگزاران نظام اسلامی را استخراج کرد. از دیدگاه حضرت حفظ حدود الهى و قانونگرايى تا بدانجا اهمیت دارد که حتی در مقابل دشمنان نیز نباید از حدود الهی تجاوز کرد.
اميرمؤمنان على (ع) به كيفيت استخدام وسيله پايبند بود و هرگز براى حفظ حكومت خويش و پيشبرد سياستهايش از وسايل نادرست بهره نبرد.
زمان شناسی، آینده نگری و عاقبت اندیشی، اعتدال و میانه روی، عدالت خواهی و عدالت ورزی و مشورت و رایزنی از دیگر اصول مدنظر امیرمومنان علی(ع) در سیاست ورزی و حکمرانی است.
از دیدگاه امیرمومنان(ع)، قدرت طلبی، استبداد و خودکامگی، خشونت ورزی، تنگ نظری و انحصارطلبی، دنیا زدگی، دروغ گویی و فریب کاری، تزویر و ریا کاری و سازش کاری از آفات سیاست محسوب میشوند.
حفظ حدود الهى، مرزبانى و قانونگرايى در همه عرصهها، از جمله عرصه سياست نزد على (ع) جايگاهى ويژه دارد. هيچكس حق ندارد حدود، قوانين و مرزها را بشكند و خود را فراتر از آنها بداند. حفظ قوانين و حدود، حرمتها و حقوق، به خصوص در روابط، مناسبات و اقدامات سياسى، شاخص سياست علوى است. اميرمؤمنان، على (ع) خود سخت پايبند حدود و حقوق بود. موازين و قوانين را بادقت تمام پاس مىداشت، كارگزاران خود را در اين جهت مراقبت مىنمود و اجازه نمىداد هيچكس راه تجاوز و تعدى به حقوق و حدود مردمان را هموار سازد و قوانين و موازين را زير پا گذارد. هرگاه با چنين موردى روبهرو مىشد، بلافاصله به رفع آن اقدام مىنمود و اجازه نمىداد حرمتشكنى و قانونگريزى رشد كند، يا ترويج يابد. آن حضرت درباره خود چنين فرمود:
«وَاللهِ لَأَنْ أَبيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أو أُجَرَّ فى الأَغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَى مِنْ أَنْ أَلْقَى اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعضِ العبادِ وَ غَاصِباً لِشَيءٍ مِنَ الحُطَامِ.[1] به خدا سوگند! اگر{تمام} شب را روى خارهاى سخت، بيدار بهسر برم، يا مرا در غل و زنجير كنند و بكشند، اين نزد من محبوبتر است از آنكه خدا و رسولش را روز قيامت درحالى ملاقات كنم كه به يكى از بندگان ستم كرده، يا چيزى از مال دنيا را غصب نموده باشم.»
همچنين فرمود:
«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بمَا تَحْتَ أَفْلاكهَا عَلَى أَنْ أَعْصِى اللَّهَ فى نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَة مَا فَعَلْتُهُ.[2] به خدا سوگند! اگر اقليمهاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمانهاست به من بدهند تا خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچهاى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.»
آن حضرت حتى در سختترين شرايط نيز به كارگزاران خود اجازه حرمتشكنى نمىداد. بهعنوان مثال: در دورهاى كه گروههاى غارتگرى از جانب معاويه به مناطق مختلف اعزام مىشدند تا رعب و وحشت ايجاد كنند، مردم را مأيوس و منفعل نمايند و با غارت و كشتار، برنامه اصلاحات بنيادى امام را متوقف سازند، امام آنهنگام كه جاريه بن قُدامه- از اصحاب نيك پيامبر و اميرمؤمنان- را براى دفع گروههاى غارتگر قاسطين اعزام مىكرد، وقت مشايعت و بههنگام وداع به او چنين فرمود:
«إِتَّقِ اللهَ الَّذِى إلَيْهِ تَصِيرُ، وَ لاتَحْتَقِرْ مُسلِماً وَ لا مُعَاهِداً، وَ لاتَغْصِبَنَّ مَالًا، وَ لا وَلَداً وَ لا دَابَّةً، وَ إِنْ حَفِيتَ وَ تَرَجَّلْتَ، وَ صَلِّ الصَّلاةَ لِوَقْتهَا.[3] از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا كن! مبادا كه مسلمانى يا{كافر} همپيمانى را خوار بدارى! مبادا كه مال، فرزند و چارپاى كسى را غصب كنى، اگرچه برهنهپا و پياده مانده باشى، و نماز را در وقت ادا كن!»
اميرمؤمنان على (ع) در شرايط جنگى و اوضاع و احوالى كه هر كسى گرفتار وسوسه مرزشكنى مىشود، اينگونه مرزبانى آموخته و اجازه نداده است كه كمترين تعدى و حريمشكنى از جانب كارگزاران و فرماندهان او شكل گيرد.
[1] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 224.
[2] . همان.
[3] . ابنهلال الثقفى، الغارات، ج 2، ص 624.
ميان هدف و وسيله سنخيت وجود دارد و نمىتوان با وسايل نادرست و ناپاك به مقاصد درست و پاك رسيد. نمىتوان با كاشتن بدى، نيكى درو كرد و ممكن نيست با ستم، عدالت برپا شود.
اميرمؤمنان على (ع) به كيفيت استخدام وسيله پايبند بود و هرگز براى حفظ حكومت خويش و پيشبرد سياستهايش از وسايل نادرست بهره نبرد. چون امام (ع) زمام امور را بهدست گرفت، اصلاحات همهجانبه و بنيادى را آغاز كرد؛ از جمله: به تبعيضات پايان بخشيد. برخى از ياران امام نزد وى رفتند و از آن حضرت خواستند كه تبعيضات را زير پا نگذارد و اشراف عرب، قريش و كسانى را كه بيم مخالفت و توطئه از جانبشان مىرفت، بر ديگران برترى دهد،[1] اما حضرت حاضر نشد براى حفظ حكومت و موقعيت خود عدالت را زير پا بگذارد و از راه ستم، كار خود را پيش بَرَد، لذا در پاسخ آنان فرمود:
«أَتَأْمُرُونِّى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لا أَطُورُ بهِ مَا سَمَرَسَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فى السَّمَاءِ نَجْماً.[2] آيا مرا فرمان مىدهيد تا از راه ستم به كسى كه سرپرست اويم، پيروزى بجويم؟ به خدا سوگند! تا روزگار باقى است و اختران در پى يكديگر مىچرخند، به چنين كارى نزديك هم نگردم.»
اميرمؤمنان على (ع) در سياست خويش جز به حق عمل نمىكرد و هدف براى او به هيچوجه وسيله را توجيه نمىكرد، و هرگز در سياست به دروغ، خيانت، پيمانشكنى و گناهكارى دست نيازيد. آن حضرت، از جمله تفاوتهاى اصلى سياست خود و سياست معاويهاى را همين امر معرفى كرده و فرموده است:
«وَاللهِ مَا مَعاويةُ بأَدْهَى مِنِّى، وَ لَكنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ. وَ لَوْلا كرَاهِيَةُ الغَدْرِ لَكنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ. وَ لكنْ كلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَ كلُّ فُجَرَةٍ كفَرَةٌ.[3] به خدا سوگند! معاويه زيركتر (سياستمدارتر) از من نيست. ليكن شيوه او پيمانشكنى و گنهكارى است{و براى رسيدن به هدف خويش مرتكب انواع گناه و خيانت مىشود} و اگر پيمانشكنى ناپسند و ناشايست نبود، زيركتر از من كسى نبود، اما هر پيمانشكنى گناه، و هر گناهى نوعى كفر است.»
در انديشه سياسى على(ع)، پيشبردن امور از راه نادرست، عين شكست و نابودى است، هر چند انسان تصور كند كه به نتيجه رسيده است:
«مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الإِثْمُ بهِ، وَالغَالِبُ بالشَّرِ مَغْلُوبٌ.[4] كسى كه با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست، و كسى كه با ستم غلبه كند، درواقع مغلوب است.»
[1] . همان، ج 1، ص 75.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 126.
[3] . همان، خطبه 200.
[4] . همان، حكمت 327.
سياستى كه على (ع) دنبال كرده، سياستى مبتنى بر صراحت و صداقت بوده است. آن حضرت با مردم خود صادقانه سخن مىگفت و مواضع خود را آشكارا با آنان در ميان مىگذاشت و مىفرمود:
«وَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ.[1] پيشواى قوم بايد با مردمِ خود به راستى سخن رانَد.»
امام على (ع) خود در آغاز حكومت، در نخستين خطبهاش با مردم چنين گفت:
«ذِمَّتِى بمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بهِ زَعِيمٌ ... وَاللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاكَذَبْتُ كِذْبَةً.[2] آنچه مىگويم، در عهده خويش مىدانم، و خود ضامن آنم ... به خدا سوگند! به اندازه سرِ سوزنى حقيقتى را پنهان ندارم و هيچگونه دروغى نگويم.»
در انديشه سياسى على(ع)، اصلاح امور و سامان يافتن درست كارها، جز در پرتو راستى و صداقتورزى، و شفافيت و صراحتورزى ميسر نمىشود. آنجا كه ناراستى و دروغگويى، پنهانكارى و تيرهسازى رخ مىنمايد، انواع فساد و تباهىهاى سياسى هم شكل مىگيرد و دوام مىيابد. آن حضرت فرموده است:
«الصِّدْقُ صَلاحُ كُلِّ شيءٍ [وَ] الكَذِبُ فَسَادُ كلِّ شَيءٍ.[3] صداقت سبب صلاح هر چيز، و دروغ سبب تباهى هر كارى است.»
پيشواى صداقتپيشگان على(ع) در عهدنامه مالك اشتر مىآموزد كه گزيدهترين اشخاص در حكومت و مديريت كسانى مىباشند كه صادقانه حقايق را بيان كنند و صادقانه رفتار نمايند:
«ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَك أَقْوَلَهُمْ بمُرِ الْحَقِّ لَك وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكونُ مِنْك مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِك مِنْ هَوَاك حَيْثُ وَقَعَ.[4] آنگاه بايد گزيدهترين آنان نزد تو كسى باشد كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و در كارى كه از تو سر مىزند و از جمله كارهايى باشد كه خدا آن را براى دوستان خود نمىپسندد، از همگان كمتر تو را يارى كند. [اين شيوه گفتار و رفتار او] به هر كجاى خواست تو مىخواهد بربخورد.»
صداقتورزى ركن اساسى سياست امام على (ع) بود و آن حضرت كارگزاران خود را بدان سفارش مىنمود و بر اين امر، بهطور جدى نظارت مىكرد. على (ع) به مسئولان خود مىآموخت كه در رابطه با مردم براساس قاعده «إِصحار» (شفافسازى) عمل كنند. امام (ع) به كارگزاران خود فرمان مىداد كه هرگاه مردم و ادارهشوندگان درباره سياستها، اقدامات و رفتار آنان گرفتار بدگمانى شوند و احساس كنند از جانب آنان بديشان ستمى رفته، يا خلافى صورت گرفته، يا خيانتى انجام يافته است، زمامداران و مسئولان موظفند با صراحت و صداقت تمام، همهچيز را بهطور كاملًا شفاف با مردم و ادارهشوندگان در ميان بگذارند:
«وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بك حَيْفاً، فَأَصْحِرْ لَهُمْ بعُذْرِك، وَاعْدِلْ عَنْك ظُنُونَهُمْ بإِصْحَارِك، فَإِنَّ فى ذَلِك رِيَاضَةً مِنْك لِنَفْسِك، وَ رِفْقاً برَعِيَّتِك، وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بهِ حَاجَتَك مِنْ تَقْوِيمهمْ عَلَى الْحَقِ.[5] اگر مردمان بر تو گمان ستم برند، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار و با اين كار ايشان را از بدگمانى بيرونآر، كه بدين رفتار، خود را به تربيت اخلاقى خوى داده باشى و با مردمان مدارا كرده و با عذرى كه مىآورى، بدانچه خواهى، مىرسى و آنان را به راه حق درمىآورى.»
همانطوركه در صحرا همهچيز روشن و آشكار است و هيچچيز مخفى نمىماند، امام(ع) نيز فرمان مىدهد كه حاكمان و زمامداران بايد همه مطالب را با مردمان در ميان بگذارند، به پرسشهاى ايشان با صراحت و صداقت پاسخ گويند، عذر خود را به تمام معنا آشكار سازند و هيچچيز را به جز اسرار نظامى و مانند آن تا زمان مقررش از مردمان مخفى ندارند.[6]
امام على (ع) چنان بر صراحت و شفافيت در سياست و مديريت تأكيد داشت كه به كارگزارانش مىآموخت در جلساتى عمومى، ساده و بىپيرايه با مردمان به پرسش و پاسخ بپردازند و مسائل را صريح و شفاف براى آنان بيان كنند و عرصهاى را فراهم سازند كه مردمان بهراحتى و با صراحت و شفافيت سخن گويند و انتقاد كنند، دغدغهاى نيز نداشته باشند كه اين امر برايشان پيامدهاى خطرناكى دارد.[7]
اميرمؤمنان على (ع) تلاش مىكرد همه وجوه سياستش بر صراحت و شفافيت استوار باشد. در اين صورت است كه خيانتها و جنايتها به موقع آشكار مىشود و ميدان رشد نمىيابد؛ كارگزاران نمىتوانند با مخفى كردن عملكردهاى نادرست و ضعيف و پوشاندن مديريتهاى نابخردانه و نابكارانه بر سرير قدرت تكيه زنند و بقا يابند. هر جا صراحت و شفافيت پس زده شود و قراردادها، پيمانها، روابط و مناسبات در پس پرده قرار گيرد و اجازه ورود به روشنايى و نور در اين عرصهها داده نشود، خلاف، خيانت و جنايت ميدان رشد مىيابد؛ اما در فضاى صراحت و شفافيت، اين امور به حداقل مىرسد. در عرصه صراحت و شفافيت است كه سياست و حكومت به درستى نقد مىشود، اصلاحات معنا مىيابد و رشدها حقيقى مىشود.
[1] . همان، خطبههاى 108 و 154.
[2] . همان، خطبه 16.
[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 53.
[4] . سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 53.
[5] . همان.
[6] . بنگريد به: همان، نامه 50.
[7] . بنگريد به: همان، نامه 53.
در انديشه سياسى امام على (ع) زمانشناسى از امور مهم در عرصه سياست است. حضور درست در زمانه، درك حوادث، وقايع و اتفاقات روزگارِ خود، شناخت جريانها و غايب نبودن از زمان خويش و نيز از دنيا و مناسبات بينالمللى، عنصرى اساسى در فهم سياسى، تصميمگيرى و اقدامات سياسى است. هرچه زمانهشناسى درستتر، عميقتر و همهجانبهتر باشد، ميزان فريبخوردگى در سياست و فروغلطيدن در دامها و تصميمات نادرست كمتر خواهد بود. كسى كه شرايط زمان و مقتضيات آن را به خوبى بشناسد، در تعيين جهت خود و تصميمگيرى مناسب در هر اوضاع و احوالى بهتر عمل مىكند. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):
«أَعْرَفُ النَّاسِ بالزَّمَانِ مَنْ لَمْ يَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْداثِهِ.[1] آشناترين مردم به احوال زمانه، كسى است كه از حوادث و اتفاقات آن شگفتزده نشود.»
آنكه در عرصه سياست، زمانهشناسى ندارد، گرفتار تصميمهاى نابخردانه و اقدامات شتابزده مىگردد.
پس از ماجراى سقيفه و بيعت برخى سران با ابوبكر، ابوسفيان، رهبر حزب اموى در صدد برآمد كه با اظهار طرفدارى از امام على (ع) و پيشنهاد بيعت با وى، جامعه اسلامى را به جنگى داخلى سوق دهد و در اين ميان به آرزوى ديرين امويان، يعنى كسب قدرت همهجانبه و فراگير، محو دين و آيين و بازگشت به جاهليت، جامه عمل بپوشاند؛ اما اميرمؤمنان على (ع) با زمانهشناسى درست خود، توطئه او را خنثى ساخت و راه عملى شدن چنين اقدام شومى را بر او و حزب اموى بست. آن حضرت، در خطبهاى چنين فرمود:
«أيّهَا النَّاسُ! شُقُّوا أموَاجَ الفِتَنِ بسُفُنِ النَّجَاةِ، وَ عَرِجُوا عَن طَرِيقِ المُنَافَرَةِ، وَ ضَعُوا تِيجَانَ المُفَاخَرَهِ. أفلَحَ مَن نَهَضَ بجَنَاحٍ، أوِ استَسلَمَ فَأرَاحَ. مَاءٌ آجنٌ وَ لُقمَةٌ يغَصُّ بهَا آكِلُهَا. وَ مُجْتَنى الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كالزَّارعِ بغَيْرِ أَرْضِهِ.[2] مردم! هوشيار باشيد و امواج خروشان فتنه را با كشتىهاى نجات بشكافيد. و از باليدن به نفرات و قدرت دورى گزينيد، و تاجهاى افتخارات جاهلى را فرو نهيد. رستگار و پيروز كسى است كه با بال و پرى (وسيله قدرتى) بهپا خاست، يا سرِ تسليم فرود آورد و راحت ساخت. [اين قدرت و حكومت] آبى است متعفن، و لقمهاى است كه خورنده را گلو گيرد و راه نفس بر او بندد. و آنكه ميوه را نارسيده چيند، همچون كشاورزى است كه زمين ديگرى را براى كشت گزيند.»
يعنى در آن شرايط، هر اقدامى كه به وحدت جامعه آسيب مىرساند و مسلمانان را روياروى يكديگر قرار مىداد، به سود قدرتطلبان اموى بود كه در پى نابودى اسلام و مسلمين و بازگرداندن اوضاع به مناسبات شركآميز گذشته بودند.
شناخت زمانه، آفات اجتماعى و آسيبهاى فرهنگى، درك درست از مناسبات و روابط منحط و ضعفها و قوتهاى دوره تاريخى خويش از لوازم مهم در عرصه سياست است، چنانكه على (ع) پس از بهدست گرفتن حكومت، تلاش كرد مردم را با زمانه و شرايط پيشآمده و آفات و آسيبهاى آن دوره آشنا سازد، تا موانع اصلاحات روشن گردد و زمينهلازم براى تغييرات مثبت فراهم شود. از جمله در خطبهاى فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فى دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَن كَنُودٍ، يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً؛ لا نَنْتَفِعُ بمَا عَلِمْنَا، وَ لا نَسْأَلُ عَمَّا جَهلْنَا، وَ لا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بنَا.[3] مردم! ما در روزگارى ستيزنده و زمانهاى ستمكار بهسر مىبريم. در اين روزگار، نيكوكار، بدكار بشمار آيد و جفاپيشه، در آن سركشى افزايد. از آنچه دانستهايم، بهرهمند نمىشويم، و آنچه را نمىدانيم، نمىپرسيم و از هيچ پيشامد هراسناك و بلايى تا بر سرمان نيامده، نمىترسيم.»
در جامعهاى كه انسان نيكوكار، بدكردار شمرده شود؛ در فرهنگى كه صراحت و صداقت پذيرفته نباشد؛ در محيطى كه فريبكارى و جنايتكارى مطلوب بهحساب آيد و در روزگارى كه رياكارى و نابكارى ارزش شمرده شود، اصلاحات اجتماعى و فرهنگى به دشوارى پيش مىرود:
«وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فى زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كيْساً، وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ.[4] ما در روزگارى بهسر مىبريم كه بيشتر مردم آن، بىوفايى و دغلكارى را زيركى مىدانند و نادانان، آن مردم را باتدبير و چارهانديش مىخوانند.»
«وَاعْلَمُوا رَحِمَكمُ اللَّهُ أَنَّكمْ فى زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَ اللأَزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ، أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الإِدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ. لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كبيرَهُمْ وَ لا يَعُولُ غَنيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ.[5] بدانيد- خدايتان بيامرزد- شما در زمانى بهسر مىبريد كه گوينده حق در آن اندك، و زبان در گفتنِ راست ناتوان است و آنان كه باحقند، خوارند. مردم به نافرمانى- خدا- گرفتار، سازش با يكديگر را پذيرفتار، جوانشان بدخو، پيرشان گنهكار، عالمشان دورو و قارىشان سودِ خودجو. نه خُردسال سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد.»
[1] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 449.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 5.
[3] . همان، خطبه 32.
[4] . همان، خطبه 41.
[5] . همان، خطبه 233.
از لوازم مهم و اساسى در تصميمگيرىها و اقدامات سياسى، آيندهنگرى، دورانديشى و توجه به عواقب امور است. آنانكه بدون توجه به عاقبت امور و فارغ از آيندهنگرى تصميم مىگيرند و عمل مىكنند، پيوسته گرفتار روزمرگى و اسير اشتباه و پشيمانىاند. سنجيدن جوانب مختلف امور، برنامهريزى، آيندهنگرى و عاقبتانديشى، همان تدبير[1] است و در عرصه سياست، چيزى همانند تدبير از اهميت برخوردار نيست.
در انديشه سياسى اميرمؤمنان(ع)، عاقبتانديشى و آيندهنگرى از چنان اعتبار و اهميتى برخوردار است كه زندگى، كار و حركت بدون آن فاقد هر خيرى است. آن حضرت بر منبر كوفه چنين فرمود:
«أَيُّهَا النَّاسُ ... لا خَيْرَ فى دُنْيَا لا تَدْبيرَ فِيهَا.[2] اى مردم ... در دنيايى كه در آن تدبير نباشد، خيرى نيست.»
مشى سياسىاى كه بدون بررسى همهجانبه، برنامهريزى و آيندهنگرى اتخاذ شود، موجب اتلاف استعدادها و امكانات و فرو رفتن در مهلكههاست. لازمه هر تصميم و اقدام سياسى، تدبير، خردورزى و عاقبتانديشى است. از اميرمؤمنان على(ع) تعبيرى لطيف دراينباره وارد شده است:
«قَدِرْ ثُمَّ اقْطَعْ، وَ فَكِّرْ ثُمَّ انْطِقْ، وَ تَبَيَّنْ ثُمَّ اعْمَلْ.[3] اندازه كن، آنگاه ببُر؛ بينديش، آنگاه سخن بگو؛ تبيين كن، آنگاه اقدام نما!»
در نزد امام على(ع) نشانه يك سياست صحيح، خردمندانه و اصولى، وجود تدبر،برنامهريزى، عاقبتانديشى و آيندهنگرى است، چنانكه در سخنان آن حضرت آمده است:
«أَدَلُّ شَيءٍ عَلَى غَزَارَةِ العَقْلِ، حُسْنُ التَّدبيرِ.[4] بهترين دليل زيادى عقل، حسن تدبير است.»
مواضع سياسى امام على(ع)، خود بهترين نمونه حسن تدبير، آيندهنگرى و عاقبتانديشى است. پس از رحلت پيامبرَ، على(ع) ميان دو امر مخير گرديد، اينكه براى بهدست گرفتن حكومت و بازگرداندن آن به مسيرى كه پيامبرَ تعيين كرده بود، با نيروى اندك بهپا خيزد و قيام مسلحانه كند و يا اينكه صبر پيشه نمايد و از درگيرى و جنگ داخلى- كه اساس نظام اسلامى را با توجه به دشمنان ديرينه آن بهشدت تهديد مىكرد- جلوگيرى نمايد و براى حفظ اساس دين و وحدت مسلمين از حق مسلّم خود چشمپوشى نمايد. آن حضرت بهترين راه را برگزيد، چنانكه بعدها در تبيين موضع خود مطالبى فرمود كه بيانگر عاقبتانديشى ژرف و آيندهنگرى عميق آن حضرت است. از جمله در خطبهاى فرمود:
«إِنَّ اللهَ لَمَّا قَبَضَ نَبيَّهُ، اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشُ بالأَمْرِ، وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بهِ مِنَ النَّاسِ كافَّةً، فَرَأَيتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ المُسْلِمِينَ، وَ سَفْكِ دِمَائِهمْ. وَالنَّاسُ حَدِيثُو عَهد بالإِسْلامِ، وَالدِينُ يُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْب، يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ، وَ يَعْكِسُهُ أَقَلُّ خُلْف.[5]
چون خداوند پيامبرش را نزد خويش برد، قريش با خودكامگى بر ضد ما بهپاخاست و ما را از حقى كه بدان از همگان سزاوارتر بوديم، بازداشت. پس چنان ديدم كه شكيبايى و بردبارى بر آن، بهتر از پراكندهساختن مسلمانان و ريختن خون ايشان است؛ زيرا مردم، تازه مسلمان بودند و دين همچون مشك آكنده از شير بود كه كمترين غفلتى، آن را تباه مىكرد و كوچكترين تخلفى، آن را واژگون مىساخت.»
اميرمؤمنان (ع) چنانكه در نامه 62 نيز بر آن تصريح شده است، مسائل زودگذر را فداى مسائل اساسى كرد و وحدت مسلمانان و پايندگى اسلام را بر ديگر امور مقدم داشت. امام على (ع) در تمام دوران 25 ساله بركنارى از زمامدارى مسلمانان، با آيندهنگرى و عاقبتانديشى، حافظ وحدت جامعه و پاسدار امين دين بود. آنگاه كه با اصرار مردم، زمام امور را بهدست گرفت، در اداره امور و در رويارويى با مشكلات، بحرانها، فتنهها، جنگهاى داخلى و آشوبها، با آيندهنگرى و عاقبتانديشى خود، آسيبها و هزينههاى تحميل شده به جامعه را به حداقل رساند، چنانكه در برابر پيمانشكنى طلحه و زبير ضمن خطبهاى درباره پيمانشكنان برپاكننده فتنه جَمَل فرمود:
«مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بكمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ، وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بحِلْيَةِ الْمُغْتَرِينَ. حَتَّى سَتَرَنى عَنْكُمْ جلْبَابُ الدِينِ، وَ بَصَّرَنِيكمْ صِدْقُ النِّيَّةِ. أَقَمْتُ لَكمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فى جَوَادِ الْمَضَلَّةِ؛ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَلِيلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لا تُمِيهُونَ.[6]
پيوسته پيمانشكنى شما را مىپاييدم و نشانههاى فريبخوردگان را در شما مىيافتم. آنچه مرا از شما پوشانده [و از برخورد با شما جلوگيرى كرده] پوشش دين است. به صفاى باطن، درون شما را مىخواندم و بر شما حكم به ظاهر مىراندم. بر راه حق ايستادم، و آن را از راههاى گمراهى جدا كردم و به شما نشان دادم، درحالىكه وادىهاى گمراهى را مىپوييديد و راهنمايى نمىجستيد؛ چاه مىكنديد و به آبى نمىرسيديد!»
طلحه و زبير از سر قدرتطلبى و امتيازجويى به مخالفت با امام (ع) برخاستند، آنها براى مخفى داشتن اقدام خود نزد امام رفتند و براى انجام عمره اجازه رفتن به مكه خواستند. امام(ع) آنان را از عاقبت راهى كه پيش گرفته بودند، برحذر داشت و نصيحتشان كرد، اما دستگيرشان نكرد؛ زيرا هنوز اقدامى نكرده بودند، قصاص قبل از جنايت نكرد، ولى حركات آنان را زير نظر داشت و كاملًا مراقب بود؛ با آيندهنگرى و عاقبتانديشى عميق خود، دامنه فتنه را محدود كرد و راه را براى بهانههاى بعدى مسدود نمود.
اميرمؤمنان، على (ع) در رويارويى با شورش مقدسمآبانِ بىبصيرت و كجفهم (خوارج) نيز با تدبيرى بىنظير عمل كرد. امام (ع) پس از آنكه بهناچار و در پى مداراهاى بسيار با آشوبطلبان نهروانى] كه دست به خون بىگناهان آلوده بودند و حاضر نبودند از مسير بيراهه خود بهراه آيند و سخنشان به امام (ع) اين بود كه ميان ما و شما فقط شمشير حكم مىكند [نبرد كرد و فتنه قشرىگران مقدسمآب خشكمغز بدفهم را فرونشاند، پيروان خود را متوجه اين حقيقت كرد كه خوارج، دشمن اصلى نيستند و نبايد دشمن اصلى، يعنى قاسطين فراموش شوند. درباره خوارج و نحوه برخورد با آنان در آينده، سخنى روشن فرمود كه اين سخن، بيانگر نهايت آيندهنگرى، روشنبينى و عاقبتانديشى آن حضرت در عرصه سياست است:
«لا تَقْتُلُوا{لا تُقاتِلُوا} الْخَوَارجَ بَعْدِى، فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ.[7] پس از من خوارج را نكشيد {با آنان به پيكار مشغول نشويد}، چه آنكه به طلب حق درآيد و راهِ خطا پيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد- و بدان دست گشايد-{مقصود معاويه و اصحاب او هستند}.»
آيندهنگرى و عاقبتانديشى در سياست و مديريت، از چنان اهميتى نزد اميرمؤمنان، على(ع) برخوردار بود كه آن حضرت به كارگزاران خود سفارش مىفرمود در انتخاب نيروها و كارمندان خود، از جمله ملاكهايى كه در گزينش بايد در نظر داشته باشند، ويژگى آيندهنگرى و عاقبتانديشى است؛ چنانكه در عهدنامه مالكاشتر چنين فرموده است:
«وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ ... وَ أَبْلَغُ فى عَوَاقِب الأُمُورِ نَظَراً.[8] و انتخاب كن از اين كارگزاران ... [آنانى را كه] در عاقبت كارها بيشتر دقت كنند (در امورى كه بدانها مراجعه مىشود، خوب دقت نمايند و عواقب آن را بررسى كنند).»
[1] . واژه تدبير از ماده« دُبْر» و« دُبُر» است؛ يعنى ملاحظه آينده و عاقبت كار را كردن، برنامهريزى، آيندهسنجى، آيندهنگرى و عاقبتانديشى.( ابنفارس، معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 324؛ الفيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 2، ص 28؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج 4، ص 283؛ الجرجانى، التعريفات، ص 54)
[2] . البرقى، المحاسن، ص 5.
[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 76.
[4] . همان، ج 1، ص 196.
[5] . ابن أبىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 308.
[6] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 4.
[7] . همان، خطبه 61.
[8] . همان، نامه 53.
از جمله شاخصههاى برجسته در سياست علوى، اعتدال و ميانهروى و پرهيز از افراط و تفريط در تصميمات و اقدامات سياسى است. اميرمؤمنان، على (ع) هرگونه افراط و تفريط و انحراف به راست و چپ را گمراهى دانست و در سياست خود جز بر اعتدال و ميانهروى راه نپيمود، كه باور او اين بود كه جاده حق، مسير الهى و سنت نبوى از افراط و تفريط بهدور است و نمىتوان جز براساس اعتدال و ميانهروى به عاقبتى نيكو رسيد. آن حضرت، پس از بيعت مردم با وى در مدينه، در نخستين خطبههاى حكومتى خود اين امر را اعلام نمود و در عمل نيز پايبندى خويش را بدان نشان داد. سخن والاى امام (ع) دراينباره چنين بود:
«اليَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ، وَالطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِى الْجَادَّةُ. عَلَيْهَا بَاقِى الْكتَاب وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ؛ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ.[1] انحراف به راست و چپ گمراهى است، راه مستقيم و ميانه، جاده وسيع حق است. كتاب باقى ابدى و آثار نبوت بر اين راه پرتوافكن است، پيشرفت سنت از همين راه است و گرديدن عاقبت به سوى همين مقصد مىباشد.»
اعتدال و ميانهروى در همه امور مبناى زندگى و راه و رسم پيشوايان دينى بوده؛ چنانكه على(ع) بدان تصريح كرده است: «طَرِيْقُنَا القَصْدُ:[2]راه و روش ما ميانهروى است».
اميرمؤمنان على(ع) خود را تكيهگاه ميانهاى معرفى كرده است كه همه بدو توجه كنند، و از افراط و تفريط دورى نمايند و در مسير اعتدال و ميانهروى قرار گيرند؛ چنانكه فرمود:
«نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الوُسْطَى؛ بهَا يَلْحَقُ التَّالِى وَ إِلَيهَا يَرْجعُ الغَالِى.[3] ما همان تكيهگاه ميانهايم، كندرو] بايد [به آن بپيوندد و تندرو به سوى آن برگردد.»
على (ع) نمونه اعلاى اعتدال، تأكيد داشت كه پيروانش آن بلنداى اعتدال را در نظر گيرند و بدو تأسى نمايند. أَصْبَغ بن نُباته نقل كرده است كه حارث هَمْدانى با گروهى از شيعيان كه من نيز در زمره آنان بودم، بر اميرمؤمنان على (ع) وارد شد. در آن زمان حارث بيمار بود، خميده گام برمىداشت و عصا بر زمين مىكوفت. اميرمؤمنان (ع) به سوى او آمد، حارث نزد حضرت منزلتى داشت. پس حضرت احوال او را پرسيد و فرمود: چگونهاى حارث؟
حارث گفت: روزگار بر من چيره شده و سلامتى را از من گرفته است و نيز درگيرى يارانت در آستان تو مرا بيشتر ناراحت ساخته، آتشى در درونم افروخته و بىتابم نموده است. حضرت فرمود: درگيرى آنان بر سر چيست؟ گفت: درباره تو و سه خليفه پيشين. گروهى افراطى و غلوكنندهاند، گروهى ميانهرو و همراه شما هستند و گروهى در حيرت و ترديد ماندهاند، نمىدانند به پيش بروند، يا بازگردند.» حضرت فرمود:
«أَلا إِنَّ خَيْرَ شِيعَتِى النَّمَطُ الأَوْسَطُ، إِلَيْهمْ يَرْجعُ الغَالِى، وَ بهِمْ يَلْحَقُ التَّالِى.[4] بدانكه بهترين پيرو من، گروه ميانهاند كه اهل غلو به آنان برمىگردند و عقبماندگان به ايشان مىرسند.»
در سياست عقلانى بايد با دوست و دشمن، خويش و بيگانه و موافق و مخالف معتدل رفتار كرد. اميرمؤمنان در تمام مواضع و رفتارهاى سياسىاش چنين بود. در ماجراى شورش بر عثمان، اوضاع بهگونهاى پيش رفت كه شورشيان به افراط و تندروى كشيده شدند، ولى در تمام آن احوال، على (ع) كاملًا معتدل رفتار كرد، نه گام در افراط نهاد و نه به تفريط ميل نمود.
بَلاذُرى از قول عبيد انصارى نقل كرده است: من روز قتل عثمان به نزد على (ع) در خانهاش رفتم، از من پرسيد: بيرون چه خبر بود؟ گفتم: شر بود و خليفه (عثمان) كشته شد. پس استرجاع (إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَاجعُونَ) كرد، آنگاه فرمود:
«أَحْببْ حَبيْبَك هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِيضَك هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكونَ حَبيْبَكَ يَوْماً مَا.[5] دوستت را از سرِ اعتدال دوست بدار، شايد كه روزى دشمنت گردد؟ و دشمنت را از سرِ اعتدال دشمندار، شايد كه روزى دوستت شود.»
چون زمام امور در اختيار اميرمؤمنان، على (ع) قرار گرفت، آن حضرت بناى مديريت و سياست خود را بر اعتدال و ميانهروى قرار داد، و از آغاز تا انجام، بر همين راه و روش حركتكرد و در شرايط مختلف از اعتدال و ميانهروى دور نشد. آن حضرت، نهتنها در راه و رسم سياسى خود هرگز به سوى افراط و تفريط ميل نكرد، بلكه تلاش نمود تندروان و كندروان را به مرز اعتدال كشانَد؛ چنانكه خطاب به ياران و پيروان خود كه به سمت افراط و تفريط ميل داشتند و در برابر دشمنان، از خود شتابزدگى نشان مىدادند، فرمود:
«الْزَمُوا الأرْضَ، وَاصْبرُوا عَلَى الْبَلاءِ، وَ لا تُحَرِّكوا بأَيْدِيكمْ وَ سُيُوفِكمْ فى هَوَى أَلْسِنَتِكمْ، وَ لا تَسْتَعْجلُوا بمَا لَمْ يُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ.[6] برجاى خود بايستيد، در برابر بلاها و مشكلات پايدارى ورزيد، دست و شمشيرهايتان را در هواى زبانهاى خويش بهكار مداريد و در آنچه خدا شما را بدان نيانگيخته، شتاب مَورزيد.»
تمام رفتارهاى سياسى على (ع)، بر مدار اعتدال بود و آن حضرت در مقابل هرگونه عبور از مدار اعتدال مىايستاد و به راه و رسمى معتدل و به دور از افراط و تفريط هدايت مىنمود. از جمله در روزهايى كه اميرمؤمنان على (ع) به بسيج سپاه براى مقابله با فتنه قاسطين مشغول بود و چارهاى جز جنگ در برابر سركشىها و آتشافروزىهاى معاويه باقى نمانده بود و ياران نزديك امام (ع) گرم بسيج نيرو بودند، آن حضرت شنيد كه حُجر بن عَدى و عمرو بن حَمِق به دشنامگويى باطلگرايان و ستيزهجويان شام به سردمدارى معاويه پرداختهاند. على (ع) به آن دو پيغام فرستاد كه از آنچه از شما دو نفر به اطلاع من رسيده است، دست برداريد. آن دو به نزد امام (ع) رفتند و گفتند: آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: بله! گفتند: آيا آنان بر باطل نيستند؟ فرمود: بله! گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن به آنان باز مىدارى؟ فرمود: خوش نداشتم و روا نداشتم كه شما نفرينكننده و دشنامدهنده باشيد، فحش دهيد و بيزارى بجوييد. ليكن اگر كارهاى بد و زشت آنان را توصيف كنيد و بگوييد روش زندگىشان و از جمله كارهاشان چنين و چنان است، در گفتار درستتر و در عذرخواهى رساتر است. بهجاى لعنت كردن و بيزارى جستن از ايشان بگوييد: خدايا! خونهاى ما و خونهاى ايشان را از ريختهشدن نگاهدار، ميان ما و آنان را اصلاح فرما، ايشان را از گمراهىيى كه در آن فرورفتهاند، به هدايت باز آر تا كسانى از ايشان كه حق را نمىشناسند، آن را بشناسند و آنان كه به گردنكشى و ستمگرى دست يازيدهاند، از پافشارى در آن دست كشند، اين امر نزد من محبوبتر و براى شما نيكوتر است.[7]
محبوبترين كار نزد اميرمؤمنان على (ع) در عرصه سياست، مواضع و اقداماتى معتدل بود، چنانكه در عهدنامه مالك اشتر بر اين امر تأكيد كرده و فرموده است:
«وَلْيَكُنْ أَحَبَّ الأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فى الْحَقِ.[8] و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه در جهت حق از همه آنها ميانهتر باشد.»
[1] . همان، خطبه 16.
[2] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 198.
[3] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 109.
[4] . المفيد، الامالى، ص 4 و 5؛ الطبرى، بشاره المصطفى لشيعه المرتضى، ص 4.
[5] . البلاذرى، أنساب الاشراف، ج 6، ص 217- 216؛ سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 268.
[6] . همان، خطبه 190.
[7] . المِنْقَرى، وقعه صفين، ص 103؛ نيز بنگريد به: سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 206.
[8] . همان، نامه 53.
برترين معيار در عرصه سياست، معيار عدالتخواهى و عدالتورزى است، اين بدين معناست كه شايستگى در همه امور رعايت شود و تبعيضها زدوده گردد و در آنجا كه بايد مساوات پاس داشته شود، به جد پاسدارى گردد و آنجا كه صلاحيت و استحقاق موجب تفاوت و امتياز مىشود، حقوق متناسب هر فردِ شايسته و هر صاحب حقى رعايت شود و براى همگان امكان رشد و شكوفايى استعدادها فراهم گردد، تا هر كس بتواند به ميزان بروز استعداد و توانايى خود از امكانات، متناسب با استعداد و تلاش خويش بهرهمند شود، هركس و هر چيز در جاى خودش قرار گيرد، به هيچ كس و هيچ چيز ستمى روا نشود و حقوق همهكس و همهچيز رعايت گردد. عدالت در انديشه سياسى اميرمؤمنان (ع)، در مفهومى عميق و همهجانبه بهمعناى قراردادن هر چيز در جاى خود، رعايت استحقاق هر چيز و رساندن هر ذىحقى به حقش آمده است؛ چنانكه آن حضرت فرموده است:
«العَدْلُ يَضَعُ الأُمُورَ مَوَاضِعَهَا.[1] عدالت كارها را بدانجا مىنهد كه بايد.»
امام على (ع) همه چيز را بر مبناى عدالت مىديد و همه چيز را با ميزان عدالت مىسنجيد. او عدالت را ميزان سياست خود قرار داد، نه سياست خود را ميزان عدالت؛ ازاينرو، جز به راه عدالت نرفت.
از نظر على (ع) عدالتْ اصلى است كه جامعه را قوام مىبخشد، به اعتدال مىرساند و سلامت، آسايش و آرامش آن را تضمين مىكند. عدالت بزرگراهى عمومى است كه مىتواند همه را در خود بگنجاند و بدون هيچ مشكلى عبور دهد، اما ظلم و جور، كورهراهى است كه حتى فرد ستمگر را هم به مقصد نمىرساند.[2]
«الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌ.[3] عدالت تدبير كنندهاى است به سود همگان.»
عدالت هركس را به حقش و به آنچه استحقاق دارد، مىرساند و آنكس كه به عدالت تن نمىدهد، در واقع، كسى است كه بيمار است، اندامش آماس كرده و در عدالت نمىگنجد. او بايد بداند جايگاه ظلم و جور براى هركس تنگتر است.[4]
«فَإِنَّ فى الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ.[5] در عدالت گشايش است و آنكه عدالت را برنتابد، ستم را سختتر يابد.
عدالت همهچيز را در جاى خود و مرز خويش قرار مىدهد و حفظ مىنمايد. بنابراين، عدالت چيزى است كه مىتوان به آن بهعنوان مرز ايمان نگريست و به حدود آن راضى و قانع بود، اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد، ديگر حدى براى خود نمىشناسد، اگر به حدى برسد، به مقتضاى طبيعت و شهوت سيرىناپذير خود، تشنه حد ديگر مىگردد و بيشتر احساس نارضايى مىكند.[6]
بنابراين، بهترين سياست براى همگان، سياستى است كه بر عدالت همهجانبه استوار باشد و به بهانههاى گوناگون، عدالت زير پا گذاشته نشود. به بيان اميرمؤمنان على (ع):
«خَيْرُ السِّيَاسَاتِ العَدْلُ.[7] بهترين سياستها عدالت است.»
بىگمان ستم و بيداد مايه زشتى، خرابى و تباهى است، عدالت و داد مايه زيبايى، درستى و آبادى است.
«الْعَدْلُ ... جَمَالُ الوُلاةِ.[8] عدالت ... جمال زمامداران است.»
على (ع) در عرصه سياست، تنها عدالتخواه نبود، بلكه با همه وجود در خدمت عدالت بود و همهچيز را با آن مىسنجيد؛ در واقع عدالتورز بود. سخنان، رفتار و فرمانهاى حكومتى على (ع) سرشار از عدالتخواهى و عدالتورزى است. آن حضرت در امور خُرد و كلان چنين بود. شريف رضى نامهاى را از اميرمؤمنان على (ع) به مأمورانِ گرفتن زكات آورده و درباره اين نامه سرشار از عدالتخواهى و عدالتگرايى، در رابطه با همه كس و همه چيز نوشته است:
در اينجا جملههايى را مىآوريم تا بدانند او ستونِ حق را برپامىداشت، در كارهاى خُرد و بزرگ، باريك و سترگ، نشانههاى عدالت را براى مردمان بهجا گذاشت.[9]
قسمتهايى از آن نامه چنين است:
«إِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ لا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، وَ لاتَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كارِهاً، وَ لاتَأخُذَنَّ مِنْهُ أَكثَرَ مِنْ حَقّ اللهِ فى مَالِهِ. فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الحَى فَانْزِلْ بمَائِهمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ، ثُمَّ امْضِ إِلَيْهمْ بالسَّكينَةِ وَالوَقَارِ، حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهمْ، وَ لاتُخْدِجْ بالتَّحِيَّةِ لَهُمْ.[10]
برو با پروا داشتن از خدا، كه يگانه و بىهمتاست! مسلمانى را مترسان! اگر او را خوش نيايد، بر سرِ وى مران! بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيلهاى رسى، بر سرِ آب آنان فرود آى و به خانههايشان در مياى! پس آهسته و آرام سوى ايشان رو، تا به ميان آنان رسى، سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن!»
امام (ع) مىآموزد كه كارگزارانش پاسدار عدالت باشند و در اجراى وظايف خود چنان پايبند امور لطيف انسانى باشند كه هيچ ترسى در مردم ايجاد نكنند و هيچگونه تعدى ننمايند، حتى در راه رفتن خود بهگونهاى سوى مردم حركت كنند كه آنان احساس بيم و ناامنى نكنند و در احترام و حرمت نگهداشتن ديگران كوتاهى نورزند.
«ثُمَّ تَقُولَ: عِبَادَ اللهِ!، أَرْسَلَنى إِلَيْكُمْ وَلِى اللهِ وَ خَلِيفَتُهُ، لِآخُذَ مِنْكمْ حَقَّ اللهِ فى أَمْوَالِكمْ، فَهَلْ للهِ فى أَمْوَالِكمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: لا، فَلا تُرَاجعْهُ، وَ إِنْ أَنْعَمَ لَك مُنْعِمٌ فَانْطَلِقَ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ.[11]
سپس بگو: بندگان خدا! مرا ولى خدا و خليفه او سوى شما فرستاد تا حقى را كه خدا در مالهايتان نهاد از شما بگيرم، آيا خدا را در مالهاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! متعرض او مشو؛ و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بىآنكه او را بترسانى، يا بيمش دهى، يا بر او سخت گيرى، يا كار را بر او سخت گردانى!»
عدالت امام (ع) بر اين است كه بناى رفتار مديريتى با مردم، براساس اعتماد به ايشان است و از هرگونه ناروايى و رفتار غير انسانى بايد پرهيز شود و مناسبات حكومتى بر پايه ترس و ارعاب، سختگيرى و خشونت نباشد.
«فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ؛ فَإِنْ كانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبلٌ فَلاتَدْخُلْهَا إِلّا بإِذْنِهِ، فَإِنَّ أَكثَرَهَا لَهُ، فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاتَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لا عَنيفٍ بهِ وَ لاتُنَفِّرَنَّ بَهيمَةً وَ لاتُفْزِعَنَّهَا، وَ لاتَسُوءَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا.[12]
آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير! اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بىرخصتِ او ميان آن نرو، كه بيشترِ آن رمه براى اوست. چون به رمه رسيدى، چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد، يا خواهد كه آنها را بيازارد؛ چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان! و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن!»
عدالتورزى امام تا بدانجاست كه اجازه ترساندن و بدرفتارى با حيوانى را نمىدهد. مشخص است كه ملاحظات انسانى و حفظ حرمتهاى آدمى تا چه اندازه بايد رعايت شود.
[1] . همان، حكمت 437.
[2] . مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 112.
[3] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 437.
[4] . مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 114.
[5] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 15.
[6] . مطهرى، سيرى در نهجالبلاغه، ص 114.
[7] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 3، ص 420.
[8] . همان، ج 1، ص 90.
[9] . سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 25.
[10] . همان.
[11] . همان.
[12] . همان.
مشورت در سياست و پرهيز از خودرأيى، از مؤكدترين امور در راه و رسم سياسى و مديريتى اميرمؤمنان على (ع) است. آن حضرت همچون رسول خدا، اهل مشورت در امور بود و به كارگزاران خود مىآموخت كه چنين كنند. پيشواى آزادگان على (ع) در نامهاى كه به سران سپاه خود نوشته، دراينباره چنين فرموده است:
«مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِى أَمِيرِ المُؤْمِنينَ إِلَى أَصْحَاب المَسَالِحِ ... أَلا وَ إِنَّ لَكمْ عِنْدِى أَنْ لا أَحْتَجزَ دُونَكمْ سِراً إِلّا فى حَرْبٍ، وَ لا أَطْوِى دُونَكمْ أَمْراً إِلَّا فى حُكمٍ.[1]
از بنده خدا على بن ابىطالب، اميرمؤمنان (ع) به نيروهاى مسلح و نگهدارنده مرزها ... حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى، هيچ سرى را از شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مىآيد، جز حكم الهى، بدون مشورت شما كارى انجام ندهم.»
على (ع) در امور مختلف با نزديكان، ياران و صاحبان رأى مشورت مىكرد، آنگاه تصميممىگرفت. آن حضرت مىفرمود:
«لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ المُشَاوَرَةِ.[2] هيچ پشتيبانى استوارتر از مشورتكردن نيست.»
خردمندى اقتضا مىكند كه آدمى اهل مشورت باشد، بهخصوص در تصميمگيرىها و اقدامات سياسى كه عرصهاى پر خطر است. به بيان على (ع):
«لا يَسْتَغْنى العَاقِلُ عَنِ المُشَاوَرَةِ.[3] هيچ خردمندى از مشورت بىنياز نيست.»
اميرمؤمنان، على (ع) براى مشورت اهميت بسيارى قائل بود و همواره اصرار داشت مردمش از نظر دادن خوددارى نكنند؛ چنانكه در پيكار صفين ضمن خطبهاى كه در آن حقوق متقابل مردمان و زمامداران را بيان كرده است، فرمود:
«فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بعَدْلٍ.[4] پس، از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد.»
البته مشورتى موجب راهيابى درست و جلوگيرى از لغزش و پشيمانى مىشود كه با آدابى درست صورت گيرد؛ يعنى براى مشورت در هر امرى بايد از مشاورانى مناسب و شايسته بهره گرفت و از هر كس نمىتوان رأى خواست. بهطور كلى، با كسانى بايد مشورت كرد كه متصف به خداترسى، پرواپيشگى، رازدارى و شجاعت باشند و از خِرَدى نيكو و تجربهاى پربار برخوردار باشند؛ با اشخاص ترسو، حريص، دروغگو، جاهل، احمق و كسانى كه زمام احساسات خويش را در دست ندارند، نبايد مشورت كرد؛ به عبارتى، مشورت تابع صفات و ويژگىهاست، نه تابع جنسيت و از طبقه و گروهى خاص. امام (ع) در عهدنامه مالك اشتر دراينباره چنين فرموده است:
«وَ لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بَخِيلًا، يَعْدِلُ بكَ عَنِ الفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الفَقْرَ، وَ لاجَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأُمُورِ، وَ لا حَرِيصاً، يُزَيِّنُ لَك الشَّرَهَ بالجَوْرِ؛ فَإِنَّ البُخْلَ وَالجُبْنَ وَالحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِ باللهِ.[5]
بخيل را در مشورت خود دخالت مده، زيرا تو را از احسان منصرف مىكند و از نيازمندى مىترساند؛ نيز با شخص ترسو مشورت مكن، زيرا در كارها روحيهات را تضعيف مىكند. همچنين حريص را به مشاورت مگير، كه با ستمگرى، حرص را در نظرت زينت مىدهد.] همه آنچه درباره اين اشخاص گفتم [بهخاطر اين است كه بخل، ترس و حرص، غرايز و تمايلات مختلفىاند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مىگيرند».
[1] . همان، نامه 50.
[2] . همان، حكمت 113.
[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 354.
[4] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 216.
[5] . همان، نامه 53.
سياست عرصهاى آفتخيز است و اگر با حراست نَفْس، حاكميت اخلاق و مَهار قدرت همراه نباشد، آدمى را در دام قدرتطلبى، خودكامگى، عقلگريزى، خشونتورزى، دنيازدگى، انحصارطلبى، دروغگويى، فريبكارى، زورگويى، كينهتوزى، حب و بغض افراطى، رياكارى، گردنفرازى، سازشكارى و دامهاى بسيار ديگر فرو مىبرد و فرد و جامعه را به تباهى مىكشاند. بنابراين لازم است از چنين امورى بهعنوان اصول سلبى پرهيز شود. در ذيل به برخى از اين آفات پرداخته مىشود.
اگر قدرت مهار نشود، انسان را در اسارت خود درمىآورد و سياست به فساد آلوده مىشود. قدرت اين امكان را به قدرتطلبان مىدهد كه تمايلات خود را هرگونه كه بخواهند، ارضا نمايند، منافع مردمان را به راحتى در پاى مطامع خود قربانى كنند و به همهچيز تجاوز كنند؛ به تعبير على (ع):
«مَنْ نَالَ استَطَالَ:[1] آنكه به نوايى رسيد، خود را برتر از ديگران ديد».
قدرتطلبى بستر سركشى، قانونشكنى، تندى و تيزى و خِرَدگريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالك اشتر چنين هشدار داده است:
«وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاتَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذلِك يُطَامِنُ إِليْكَ مِنْ طِمَاحِكَ، وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبكَ، وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ.[2]
و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومتِ پروردگار را كه برتر از توست، بنگر كه چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست؛ كه چنين نگريستن، سركشى تو را فرو مىنشاند، و تندى و تيزىات را باز مىدارد، و عقلِ از دست رفتهات را به تو باز مىگرداند.»
امام (ع) عوارض قدرتطلبى را بهطور مشخص سه چيز معرفى كرده است: طِمَاح (سركشى)؛ غَرْب (تندى و تيزى) و عَزَب عقل (خِرَدگريزى).
معلوم است كه اين عوارض در عرصه سياست چه مىكند و چگونه موجب تعدى به حقوق مردم، تعرض به حرمت ايشان، ستم و بيدادگرى و خشونتورزى، و زمينهساز تصميمات و اقدامات نابخردانه مىشود.
[1] . همان، حكمت 216.
[2] . همان، نامه 53.
قدرت بستر مهياسازى استبداد و خودكامگى است و چنانچه انسان فارغ از اخلاق به قدرت برسد و قدرتش مهار نشود، در هر مرتبهاى كه باشد، دست به استبداد و خودكامگى مىزند. خودكامگى نمودِ حاكميت حيوانيت در آدمى است. آنكه در اسارتِ ذلتِ حيوانيت قرار مىگيرد، اين ذلت را بهصورت خودكامگى و تجبّر و در قالب گردنفرازى و گردنكشى در تصميمگيرى و در سلوك و رفتار خويش نشان مىدهد، كه اين هلاكتى سخت براى آدمى و جامعه انسانى است. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):
«مَنِ اسْتَبدَّ برَأيِهِ هَلَك:[1]هر كه استبداد ورزد، هلاك شود».
زمامداران خودكامه در امور مردم، چنانكه خود مىخواهند- بدون ترس و بيم از حساب و كتاب، پرسش و مؤاخذه و جزا و عقاب- تصميم مىگيرند و رفتار مىنمايند و در امور ايشان به هر نحو تصرف مىنمايند. منشأ اين امر از آنجاست كه زمامداران خود را مكلّف نمىدانند تا تصميمات و مناسبات و تصرفات خود را با شريعت، يا بر قانون، يا بر اراده ملت مطابق سازند.[2]
چنين چيزى مايه تباهى سياست، حكومت و ذلت و حقارت ملت است. به تعبير عبدالرحمن كواكبى، اگر استبداد شخصى بود و مىخواست حَسَبَ و نَسَب خويش را بيان سازد، هرآينه، مىگفت: نام من شر است، پدرم ستمكارى، مادرم بدرفتارى، برادرم خيانتكارى، خواهرم درويشى، عمويم تنگدستى، خالويم زبونى، فرزندم بينوايى، دخترم بيكارى، وطنم خرابى، و قبيلهام نادانى است.[3]
استبداد و خودكامگى منشأ تباهىهاى مختلف در جامعه و حكومت است. سياستمداران مستبد و خودكامه، انديشه و انديشهورزى را به بند مىكشند، باب نقد و انتقاد را مىبندند و هر ناروايى را بر خود روا مىدارند و اينگونه همهچيز را به انحطاط مىكشانند. در انديشه سياسى امام على (ع)، استبداد و خودكامگى مايه زوال و نابودى است.
«الإِسْتِبْدادُ برَأيكَ يُزِلُّكَ وَ يُهَوِّرُكَ فى المَهَاوِى.[4] خودكامگى تو را مىلغزاند و در هلاكتگاه فرومىاندازد.»
اميرمؤمنان على(ع) استبداد و خودكامگى را ملغى مىدانست و حاضر نبود براى پيشبرد امور، مديريت و هدايت مردم، به روشهاى استبدادى و راه و رسم فرعونى توسل جويد؛ كه اين را مايه تباهى خود مىدانست. بهترين سياستمداران، زمانى كه در تنگناها قرار مىگيرند، راهِ گشودن معضلات حاد و مشكلات كمرشكن حكومت را، بهكارگيرى استبداد و خودكامگى مىدانند و توسل بدين امور را هرچند براى مدت كوتاهى موجه مىبينند و به روشهاى مستبدانه و سلوك خودكامانه ميل مىكنند، اما امام على (ع) در هيچ شرايطى خودكامگى ننمود و اجازه خودكامگى به كسى نداد. در اواخر حكومت آن حضرت، گروههاى غارتگر قاسطين به مناطق مختلف تهاجم مىكردند تا امنيت را از مردم سلب كنند، ترس و وحشت را بر فضاى جامعه حاكم سازند و امكان تحقق برنامههاى اصلاحى اميرمؤمنان على (ع) را از بين ببرند، مردم نيز به تبع سران قبايل، متنفذان و امتيازجويانى كه منافع چپاولگرانه و حاكميت خودسرانهشان پايان پذيرفته بود، در يارى امام كوتاهى مىكردند. به گمان برخى، شيوه همراه كردن مردم با حكومت، بهكارگرفتن روشهاى زورمدارانه و خودكامانه بود، اما امام على (ع) هرگز بدين روشها رو نياورد و در آن شرايط سخت بر الغاى خودكامگى و خودكامگىپذيرى پاى فشرد.
«وَاللهِ لا أَرَى إِصْلاحَكمْ بإِفسَادِ نَفسِى.[5] به خدا سوگند! اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جايز نمىبينم.»
اميرمؤمنان على (ع) به صراحت از همه كارگزاران خود مىخواست كه به هيچ وجه به سمت استبداد و خودكامگى ميل نكنند، بر اين امر با جديت نظارت مىكرد و به هيچ كس اجازه نمىداد با مردم چنين رفتارى داشته باشد، چنانكه در نامه خود به أَشْعَث بن قَيْس نوشت:
«لَيْسَ لَك أَنْ تَفْتَاتَ فى رَعِيَّةٍ.[6] اين حق براى تو نيست كه در ميان مردم به استبداد و خودرأيى عمل نمايى.»
و در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است:
«وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّى مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ.[7] مبادا بگويى من بر مردمان مسلطم، از من فرمان دادن است و از ايشان اطاعت كردن!»
امام (ع) در ادامه اين سفارش به پيامدهاى خطرناك و تباهكننده استبداد و خودكامگى اشاره كرده و فرموده است:
«فَإنَّ ذلِكَ إدغَالٌ فى القَلب، وَ مَنهَكَةٌ لِلدِينِ، وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الغِيرِ.[8] زيرا اين كار دل را تيره و تباه كند، و دين را ناتوان و فرسوده سازد، و دگرگونى را نزديك گرداند.»
در اين بيان، حضرت سه پيامد براى استبداد و خودگامگى برشمرده است:
- تيرگى و تباهى قلب مستبدان و خودكامگان؛
- ناتوانى و سستى و فرسودگى در دين؛
- نزديك شدن اوضاع به دگرگونى، يعنى شورش، درگيرى و انقلاب.
بدينترتيب روشن است كه استبداد و خودكامگى هيچچيز را سالم باقى نمىگذارد.
[1] . همان، حكمت 161.
[2] . كواكبى، طبيعت استبداد، ص 42.
[3] . همان، ص 103.
[4] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 390.
[5] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 69.
[6] . همان، نامه 5.
[7] . همان، نامه 53.
[8] . همان.
خشونت، هر نوع هتك نسبت به حرمت و كرامت انسان، زير پا گذاشتن حقوق اشخاص، تعرض، تعدى، تأذى و تندى و تيزى به هر شكل و با هر كس است. اين امر در سياست كه لوازم اعمال قدرت به هر صورت در آن مهياست، بسيار رايج و متداول است. البته إِعمال و اجراى قانون نسبت به متجاوزان و متعديان و متعرضان، خشونت نيست و از آن به «شدت قانونى» تعبير مىشود.
در انديشه سياسى على (ع) خشونتورزى زشتترين چيزها و بدترين خصلتهاى سياسى است. در سخنان على (ع) درباره خشونت تعابير متعددى نقل شده است، از جمله:
«الخُرْقُ شَرُّ خُلْقٍ.[1] خشونت و درشتى، بدترين اخلاق است.»
«أَقْبَحُ شَيءٍ الخُرْقُ.[2] زشتترين چيز، خشونت و درشتى است.»
«أسْوَءُ شَيءٍ الْخُرْقُ.[3] بدترين چيز، خشونت و درشتى است.»
خشونت در هر امرى، از جمله در سياست، موجب نفرت و گريز مىشود.
«مَنْ خَشُنَتْ عَرِيكَتُهُ أَفْقَرَتْ حَاشِيَتُهُ.[4] هركه درشتخو باشد و خشونت ورزد، مردم از گرداگرد او بگريزند.»
خشونتورزى پيامدهاى بسيار خطرناكى دارد، چنانكه اميرمؤمنان على (ع) درباره دوران پس از پيامبر اكرمِ و حاكم شدن چنين شاخصه سياسى به اين پيامدها اشاره كرده است. در آن دوران، رفتارى خشونتآميز در عرصه سياست و حكومت اعمال گرديد؛ بهگونهاىكه سخنگفتن زمامداران تند و همراه با تهديد و ارعاب بود، و تماس و برخوردشان خشن و درشت بود؛ و اين امر، آسيبهاى شديدى بر باورها، روحيات و سلوك مردمان به جاى گذاشت. امام (ع) دراينباره چنين فرموده است:
«فَصَيَّرَهَا فى حَوْزَةِ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا، وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا ... فَمُنى النَّاسُ- لَعَمْرُ اللَّهِ- بخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ.[5] پس{خليفه اول} امر خلافت را {پس از خود} در جايگاهى بس خشن قرار داد، سخنگفتن او (خليفه دوم) تند و تيز بود، و برخورد و ارتباط او خشن ... به خدا سوگند! مردم در اين دوران به بيراه روى، سركشى و چموشى، رياكارى، و بىاعتدالى و حقگريزى دچار شدند.»
اميرمؤمنان، على (ع) پيامدهاى رفتار و سياستهاى خشونتآميز آن دوره را با چهار تعبير «خَبْط»،[6] «شِماس»،[7] «تَلَوُّن»[8] و «اعْتِراض»[9] بيان كرده است.
كلام امام (ع) بيانگر آن است كه خشونت، انسانها را به انواع انحرافها و سركشىها مىكشاند و آنان را به رياكارى و رنگ بهرنگشدن و نفاق سوق مىدهد كه خطرناكترين بيمارى روحى براى آدمى است. همچنين سلامت رفتارى و سلوك معتدل را زايل مىسازد و مردمان را به راستروى و چپروى و افراط و تفريط گرفتار مىنمايد.
آدمى بهطور فطرى از خشونت بيزار است. خشونتورزى در سياست، مردمان را به گريز از سياست، حكومت و جامعه سوق مىدهد؛ چنانكه اميرمؤمنان على (ع) در سخنى به زياد بن ابيه، جانشين عبدالله بن عباس در منطقه فارس اين حقيقت را گوشزد فرمود:
«إِسْتَعْمِل الْعَدْلَ، وَاحْذَرِ العَسْفَ وَالحَيْفَ، فَإِنَّ العَسْفَ يَعُودُ بالجَلاءِ، وَالحَيْفَ يَدْعُو إلَى السَّيْفِ.[10] عدالت پيشه كن و از خشونت و درشتى، و از ستم و بيدادگرى بپرهيز، كه خشونت و درشتى مردم را به فرار و آوارگى وادارد، و ستم و بيدادگرى شمشير را به ميان آرد.»
[1] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 200.
[2] . همان، ج 2، ص 371.
[3] . همان، ص 378.
[4] . همان، ج 5، ص 325.
[5] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 3.
[6] . الخَبْط يعنى السَّيْرُ عَلَى غَيْرِ جَادَّه: انحراف از مسير، و از جاده اصلى بيرون رفتن.( ابن أبىالحديد، شرح نهجالبلاغه، ج 1، ص 173)
[7] . الشِّمَاس يعنى النِّقَار، چموشى و سركشى.( همان)
[8] . التَّلَوُّن يعنى التَّبَدُّل، دگرگونى، رياكارى و رنگ عوض كردن.( همان)
[9] . الاعْتِراض يعنى السَّيرُ لَا عَلَى خَطٍّ مُسْتَقِيمٍ، از راه غيرمستقيم رفتن. چنانكه گويند: بَعِيرٌ عُرْضِى، يعنى بچّه شترى كه تازه راه افتاده است و نمىتواند در مسير مستقيم حركت كند، دچار چپروى و راستروى مىشود و غيرمستقيم حركت مىنمايد.( همان)
[10] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 476.
تنگنظرى و انحصارطلبى در سياست بدين معناست كه سياستمداران جز خود را نبينند و جز به منافع خود نينديشند و همه چيز را براى خود بخواهند. قدرت مهار نشده بهسرعت آدمى را به خودگزينى و انحصارطلبى سوق مىدهد. به بيان پيشواى آزادگان امام على (ع):
«مَنْ مَلَكَ اسْتَأثَرَ:[1]هر كه مُلك يابد، همه چيز را براى خود خواهد».
تنگنظرى و انحصارطلبى در عرصه سياست منجر به پيدايش گروههاى قدرتگراى خودخواه و تماميتطلبى مىشود كه منافع عمومى را به انحصار خود درمىآورند و مقابل هرگونه توزيع قدرت مىايستند و شريان همه چيز را در اختيار مىگيرند و براى حفظ اين امور به خشونت و سركوب متوسل مىشوند؛ تصويرى كه اميرمؤمنان على (ع) از بنىاميه ارائه نمود:
«وَايْمُ اللَّهِ لَتَجدُنَّ بَنىأُمَيَّةَ لَكمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى، كالنَّاب الضَّرُوسِ: تَعْذِمُ بفِيهَا، وَ تَخْبطُ بيَدِهَا، وَ تَزْبنُ برِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لا يَزَالُونَ بكمْ حَتَّى لا يَتْرُكوا مِنْكمْ إِلّا نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بهِمْ.[2]
به خدا سوگند! پس از من بنىاميه را زمامدارانى بسيار بد خواهيد يافت، مانند شترى خشن و چموش، كه به دهان گاز مىگيرد و با دست به زمين مىكوبد و با پا لگد مىزند و از قطرهاى شير نيز دريغ مىورزد. پيوسته با شما چنين كنند و سلطه آنان بر شما چندان بپايد تا از شما كسى را بهجا نگذارند، جز آنكه به آنان سودى رساند، يا زيانى به ايشان بازنگرداند.»
سياستمداران تنگنظر و انحصارطلب، مردمان و گروههاى اجتماعى و سياسى را يا با خود مىبينند يا بر خود، يا آنان كه سود مىرسانند، يا آنان كه بر زيان ايشانند؛ بر مبناى چنين امرى به ارعاب، سركوب، تجاوز و تعدى دست مىزنند و مردمان را چونان بردهاى براى خويش مىخواهند.
«وَ لا يَزَالُ بَلاؤُهُمْ عَنْكمْ حَتَّى لا يَكونَ انْتِصَارُ أَحَدِكمْ مِنْهُمْ إِلّا كانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبهِ، وَ الصَّاحِب مِنْ مُسْتَصْحِبهِ.[3] و بلاى آنان چندان مانَد تا يارى خواستن هر يِكِتان از آنان، درست همانند درخواست بردهاى از ارباب خويش و تابعى از متبوع خويش باشد.»[4]
[1] . همان، حكمت 160.
« استيثار» يعنى خودگزينى و انحصارطلبى، كه نقطه مقابل« ايثار»، يعنى ديگرگزينى و بخششگرى است.( بنگريد به: جعفرى، پرتوى از نهجالبلاغه، ج 5، ص 263)
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 93.
[3] . همان.
[4] . سيد رضى، نهجالبلاغه؛ (خورشيد بىغروب)، ص 104.
دنيازدگى بهمعناى ارتباط پست و دلبستگى نفسانى با هر امرى از امور عالم است؛ چه امور مادى و چه امور معنوى. اين دنيازدگى است كه آدمى را به انحطاط مىكشاند و به روابط تباه و مناسبتهاى آلوده مىكشاند. چنانچه انسان با هر امرى از امور عالم، چه مادى و چه معنوى، رابطهاى درست و سالم برقرار كند و زندگى اينجهانى و قدرت و رياست و هرگونه امكانى را هدف نشمارد و وسيله رشد و كمال بداند و زمينهساز خدمت و سعادت قرار دهد، از دام دنيازدگى رها مىشود و چيزى بهنام دنياى ستوده در مقابل دنياى نكوهيده جلوه مىيابد.
چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن |
نه قُماش و نقده و ميزان و زن |
|
مال را كز بهرِ حق باشى حَمول |
نِعْمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول |
|
آب در كشتى هلاك كشتی ست |
آب اندر زير كشتى پُشتى ست[1] |
|
در انديشه امام على (ع)، دنيازدگى منشأ تباهى و ستم و بيدادگرى است و تا انسان خود را از دنيازدگى نجات ندهد، به رشد و كمال حقيقى و روابط سالم انسانى و پاداش الهى نمىرسد:
«مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ أَنَّهُ لا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لا يُنَالُ مَا عِندَهُ إِلّا بتَرْكِهَا.[2] در خوارى دنيا [ى نكوهيده] نزد خدا همين بس كه جز در دنيا (به سبب دنيا) نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست، نرسند.».
دنيازدگى در عرصه سياست منشأ فساد سياسى، دينفروشى، تجاوز، خيانت و جنايت، چپاولگرى و غارت دارايىهاى عمومى، و جنگ و خونريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در نامهاى معاويه را از اقدامات تباهش به سبب دنيازدگىاش پرهيز داده و چنين نوشتهاست:
«وَ أَرْدَيْتَ جيلًا مِنَ النَّاسِ كثِيراً خَدَعْتَهُمْ بغَيِّكَ، وَ أَلْقَيْتَهُمْ فى مَوْجِ بَحْرِكَ ... فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فى نَفْسِكَ وَ جَاذِب الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْك وَ الآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْك.[3] و گروهى بسيار از مردم را تباه ساختى و به گمراهىات فريبشان دادى و در موج درياى] نفاق و دورويى [خويش انداختى ... پس معاويه! از خدا درباره خود بيمدار و مهارت را از كف شيطان درآر، كه دنيا از تو جدا خواهد شد و آخرت به تو نزديك است!»
دنيازدگى آدمى را بدانجا مىرساند كه براى كسب قدرت سياسى، همهچيز خود، حتى دين خويش را بفروشد و همه ارزشها و اخلاقيات را در معبد قدرت قربانى نمايد؛ چنانكه عمروبن عاص براى رسيدن به حكومت مصر همهچيز خود را به معاويه فروخت. امام (ع) در نامهاى بدو دراينباره چنين فرمود:
«فَإِنَّك جَعَلْتَ دِينَك تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِيءٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ.[4] تو دينت را پيرو دنياى كسى كردى كه گمراهىاش آشكار است و زشتى او پديدار ... پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى!»
آنانكه زمامدارى عادلانه على(ع) را تحمل نكردند و از همان ابتدا به مخالفت برخاستند و سه جنگ جمل، صفين و نهروان را به امام تحميل نمودند، گرفتار دنيازدگى بودند و هر كدام به نوعى در دام دنياى نكوهيده فرو افتاده بودند؛ چنانكه امام (ع) در تحليلى درباره آنان چنين فرموده است:
«فَلَمَّا نَهَضْتُ بالأَمْرِ نَكثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ. كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سبحانه حَيثُ يَقُولُ: «تِلْك الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[5] بَلَى وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَكنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فى أَعْيُنهمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.[6]
چون بهكار برخاستم، گروهى پيمانِ بسته شكستند و گروهى از حق بيرون جستند و گروهى ديگر، ستمكارى پيشه كردند. گويا كلام خداى سبحان را نشنيده بودند كه فرمود: «سراى آن جهان از آنِ كسانى است كه برترى نمىجويند و راه تبهكارى نمىپويند، و پايان كار، ويژه پرواپيشگان است.» آرى، به خدا سوگند كه هم شنيده و هم دريافته بودند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود و زيور آن فريفتهشان نمود!»
در انديشه سياسى على (ع)، غارت و چپاول دارايىهاى عمومى و به نابودى كشاندن سرزمينها و فلاكت جامعه، ريشه در دنيازدگى زمامداران دارد. آن حضرت در عهدنامه مالكاشتر يادآور شده است:
«وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهمْ بالْبَقَاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهمْ بالْعِبَرِ.[7] مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان به گردآوردن مال رو مىآورند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه عبرت است، كمتر سود بردارند.»
تاريخ بشر آكنده از ستمگرىها، ويرانىها و خونريزىهاى بسيارى است كه منشأ آن دنيازدگى است.
«يَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بالْعُهُودِ. أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بأَوَّلِهمْ. يَتَنَافَسُونَ فى دُنْيَا دَنيَّةٍ وَ يَتَكالَبُونَ عَلَى جيفَةٍ مُرِيحَةٍ.[8] ستمگران تاريخ- بر حسب پيمانهايى ويژه- وارثان نسل اندر نسل آن فتنههايند؛ چنانكه اولينشان رهبر آخرين، و آخرينشان دنبالهروى اولينشان است. دنياى پست را ميدان رقابتها قرار مىدهند و چون سگان بر سر اين مردار گنديده (دنيا) مىجنگند و آن را از هم مىربايند.»
[1] . مولوى بلخى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 990- 988.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 385.
[3] . همان، نامه 32.
[4] . همان، نامه 39.
[5] . قصص( 28): 83.
[6] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 3.
[7] . همان، نامه 53.
[8] . همان، خطبه 151.
فريبكارى و دروغگويى كالاى رايج بازار سياستهاى غير اخلاقى است. حيلهگرى و دروغپردازى از لوازم اساسى چنين سياستى شمرده مىشود. در انديشه سياسى على (ع)، سياست مبتنى بر دروغ و فريب، سياستى جاهلى و غير انسانى است. اميرمؤمنان على (ع) در توصيف منطق سياسى عمرو بن عاص و همه آنان كه بر اين راه و رسمند، فرموده است:
«أَمَا وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ. إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ.[1] آگاهباش كه بدترين گفتار، سخن دروغ است! او سخن مىگويد و دروغ بههم مىبافد، و وعده مىدهد و خلاف آن مىپويد.»
و امام (ع) درباره سياست معاويهاى فرمود:
«وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بأَدْهَى مِنِّى، وَ لَكنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ.[2] به خدا سوگند! معاويه زيركتر از من نيست، ليكن شيوه او پيمانشكنى و گنهكارى و پردهدرى است.»
در منطق سياسى على (ع)، هيچ چيز چون راستى و درستى، و وفادارى و پرواپيشگى، استواركننده و نجاتبخش نيست.
«إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ، وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كيْفَ الْمَرْجعُ. وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فى زَمَانٍ قَدِاتَّخَذَ أَكثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً، وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ.[3] همانا وفا همزادِ راستى است و هيچ سپرى چون وفا بازدارنده] گزند [نيست. بىوفايى نكند آنكه مىداند براى او چه بازگشتگاهى است. ما در روزگارى بهسر مىبريم كه بيشتر مردمِ آن بىوفايى را زيركى و سياستمدارى دانند، و نادانان، آن مردم را سياستمدار و چارهانديش خوانند.»
در انديشه سياسى على (ع)، راستى و درستى از لوازم جدايىناپذير سياست است.
«وَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ، وَلْيَجْمَعْ شَمْلَهُ، وَلْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ.[4] پيشواى قوم بايد با مردم خود بهراستى سخن گويد و پراكندگى را به جمعيت كشاند و ذهن خود را آماده پذيرش گرداند.»
امام خود جلوه تمامعيار راستى و درستى در سياست بود. آن حضرت در خطبهاى كه پس از بيعت مردم با خود در مدينه ايراد كرد، فرمود:
«ذِمَّتِى بمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ، وَ أَنَا بهِ زَعِيمٌ ... وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً، وَ لا كَذَبْتُ كِذْبَةً.[5] آنچه مىگويم، در عهده خويش مىدانم و خود ضامن آنم ... به خدا سوگند! به اندازه سرِ سوزنى را پنهان ندارم، و هيچ نوع دروغى نگويم!»
اميرمؤمنان (ع) در تمام دوران حكومتش به همينگونه بود و هرگز سياست خود را به دروغ، فريب، خيانت و بىوفايى نيالود.
[1] . همان، خطبه 84.
[2] . همان، خطبه 200.
[3] . همان، خطبه 41.
[4] . همان، خطبه 108.
[5] . همان، خطبه 16.
تزوير و رياكارى در سياست، روابط سياسى را غير امن و پايه اعتمادهاى سياسى را سست مىسازد؛ زيرا در وراى هر سخن سياسى، چيزى ديگر نهفته، و پشت هر اقدام سياسى، عملى خلاف آن قرار گرفته است. در اين صورت، سياست عرصه امورِ غيرقابل پيشبينى و غيرقابل اتكا خواهد بود. در اين عرصه ظاهربينان بهراحتى فريب مىخورند، و مزوّران و رياكاران بهراحتى به مقاصد نادرست خويش مىرسند.
در پيكار صفين، آنهنگام كه شكست قاسطين مسلّم گرديد و چيزى نمانده بود تا طومار ستمگرى معاويه در نورديده شود، معاويه و عمرو بن عاص از سر تزوير و رياكارى فرمان بر سر نيزه كردن قرآنها و دعوت به توقف جنگ را خواستار شدند و مقدسمابانى كه درك درستى از سياست نداشتند، فريب آن تزوير و رياكارى را خوردند. سخنان امام (ع) دراينباره چنين بود:
«هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ.[1] اين كارى است كه ظاهر آن نشانه گرايش به آيين است، و باطن آن تجاوز به دين و دشمنى و كين؛ و آغاز آن بخشايش است و مهربانى، و انجام آن پشيمانى.»
در انديشه سياسى على (ع)، جز با نفى تزوير و رياكارى نمىتوان به درستى امانتدارى كرد و راه رشد مردمان و بستر سعادت ايشان را فراهم نمود.
«وَ مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلانيَتُهُ، وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ فَقَدْ أَدَّى الأَمَانَةَ.[2] هر كس كه نهان و آشكار، كردار و گفتار او دوگونه نباشد، امانت را بهجا آرد.»
اميرمؤمنان على (ع) خود بر هرگونه تزوير و رياكارى خط بطلان كشيد. در نگاه آن حضرت، مناسبات مزوّرانه و رياكارانه نشانه نهايت تباهى جامعه است؛ چنانكه در تحليلى درباره سلطه امويان و پيامدهاى آن فرمود:
«فَعِنْدَ ذَلِك ... وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِب، وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ ... وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ باللِّسَانِ، وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بالْقُلُوب.[3] در اين هنگام ... در دروغ باهم دوست باشند و در راست يكديگر را دشمن گيرند ... دوستى را به زبان بهكار برند و به دل باهم دشمنى نمايند.»
[1] . همان، خطبه 122.
[2] . همان، نامه 26.
[3] . همان، خطبه 108.
سازشكارى سياسى، پاگذاشتن بر اصول اخلاقى و تعدى به موازين انسانى و ناديده گرفتن معيارهاى عقلانى و پشت كردن به ارزشهاى دينى، براى رسيدن به آرزوهاى نفسانى و مطامع حيوانى و منافع آنى است. به اين ترتيب، سياست به چاپلوسى، خيانتكارى، پردهدرى، ستمكارى و ترجيح منافع شخصى و گروهى بر منافع عمومى آلوده مىشود. از ديدگاه على (ع)، چنين سياستى راه به درستى و هدايتگرى نمىبرد.
«لا يُقِيمُ أَمْرَ اللهِ سُبْحَانَهُ إلّا مَنْ لا يُصَانِعُ، وَ لا يُضَارعُ، وَ لا يَتَّبعُ المَطَامِعَ.[1] فرمان خدا را تنها كسى مىتواند اجرا كند كه سازشكار و انحرافپذير و طمعورز نباشد.»
آنانكه به راحتى از حق عدول مىكنند و به روشهاى اهل باطل تن مىدهند و پيرو چشمداشتها مىشوند، نمىتوانند عدالت را برپا كنند و حقوق انسانها را ادا نمايند. اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالكاشتر به وى سفارش مىكند كه در بهكار گرفتن كارگزاران خود به اين امر نيز توجه كند:
«فَإِنَّهُمْ أَكرَمُ أَخْلاقاً، وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَ أَقَلُّ فى الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَ أَبْلَغُ فى عَوَاقِبالأمورِ نَظَراً.[2] {كسانى را بهكار گمار كه} اخلاق آنان گرامىتر است، و آبرويشان محفوظتر، طمعشان كمتر و عاقبتنگرىشان فزونتر.»
هرگاه برق طمع بر جانِ آدمى زند، خردورزى و عقل سياسى كور مىگردد.
«أَكثَرُ مَصَارعِ العُقُولِ تَحْتَ بُروقِ المَطَامِعِ.[3] قربانگاه خِرَدها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمعها بر آن تافت.»
اميرمؤمنان على (ع) در سفارشى والا فرمود:
«لاتُدْهِنُوا فى الحَقّ إذَا وَرَدَ عَلَيْكمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتُخْسِرُوا خُسْرَاناً مُبيناً.[4] در حق سازشكارى روا مداريد، آنگاه كه حق بر شما وارد شد و حق را شناختيد، كه دچار خسران آشكارى مىشويد.»
آن حضرت خود برترين نمونه سياسى پس از پيامبر اكرم در سازش نكردن با باطل و ستم، و عمل به حق و عدالت بود. چنانكه در اعلام تصميم خود در مقابله با مخالفان حق و كسانى كه با استدلال و موعظه از راه باطلى كه پيش گرفتهاند، بر نمىگردند، فرمود:
«وَ لَعَمْرِى مَا عَلَى مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَى مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاإِيهَانٍ.[5] به جانم سوگند! در مقابله با كسى كه آشكارا با حق به مخالفت برخيزد و به گمراهى خود اصرار دارد، سازشكارى نكنم و سستى نورزم.»
[1] . همان، حكمت 110.
[2] . همان، نامه 53.
[3] . همان، حكمت 219.
[4] . ابنشعبه الحرانى، تحفالعقول عن آلالرسول، ص 100.
[5] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 24.