اخلاق و مسئولیتهای کارگزاران(2)

فهرست مطلب

مقدمه

در سياستى كه اميرمؤمنان (ع) تبيين كرده و بر آن اساس، سياست‏ورزى نموده است، معيارهايى كلى كه جهت سياست را روشن مى‏كند، وجود دارد. اين معيارها بر هر برنامه‏ ريزى، تصميم‏ گيرى و اقدام سياسى حاكم است و از آنها مى‏توان به خطوط كلى سياست تعبير كرد، كه به مهمترين آنها پرداخته می‏شود:

 


با نگاهی به مجموعه فرمایشات امیرمومنان علی(ع) می‌توان خطوط کلی اخلاق و مسئولیت های کارگزاران نظام اسلامی را استخراج کرد. از دیدگاه حضرت حفظ حدود الهى و قانون‏گرايى‏ تا بدانجا اهمیت دارد که حتی در مقابل دشمنان نیز نباید از حدود الهی تجاوز کرد.

اميرمؤمنان على (ع) به كيفيت استخدام وسيله پايبند بود و هرگز براى حفظ حكومت خويش و پيشبرد سياست‏هايش از وسايل نادرست بهره نبرد.  

زمان شناسی، آینده نگری و عاقبت اندیشی، اعتدال و میانه روی، عدالت خواهی و عدالت ورزی و مشورت و رایزنی از دیگر اصول مدنظر امیرمومنان علی(ع) در سیاست ورزی و حکمرانی است.

از دیدگاه امیرمومنان(ع)، قدرت طلبی، استبداد و خودکامگی، خشونت ورزی، تنگ نظری و انحصارطلبی، دنیا زدگی، دروغ گویی و فریب کاری، تزویر و ریا کاری و سازش کاری از آفات سیاست محسوب می‌شوند.


حفظ حدود الهى، مرزبانى و قانون‏گرايى در همه عرصه‏ها، از جمله عرصه سياست نزد على (ع) جايگاهى ويژه دارد. هيچ‏كس حق ندارد حدود، قوانين و مرزها را بشكند و خود را فراتر از آنها بداند. حفظ قوانين و حدود، حرمت‏ها و حقوق، به خصوص در روابط، مناسبات و اقدامات سياسى، شاخص سياست علوى است. اميرمؤمنان، على (ع) خود سخت پايبند حدود و حقوق بود. موازين و قوانين را بادقت تمام پاس مى‏داشت، كارگزاران خود را در اين جهت مراقبت مى‏نمود و اجازه نمى‏داد هيچ‏كس راه تجاوز و تعدى به حقوق و حدود مردمان را هموار سازد و قوانين و موازين را زير پا گذارد. هرگاه با چنين موردى روبه‏رو مى‏شد، بلافاصله به رفع آن اقدام مى‏نمود و اجازه نمى‏داد حرمت‏شكنى و قانون‏گريزى رشد كند، يا ترويج يابد. آن حضرت درباره خود چنين فرمود:

«وَاللهِ لَأَنْ أَبيتَ عَلَى حَسَكِ السَّعْدَانِ مُسَهَّداً، أو أُجَرَّ فى الأَغلالِ مُصَفَّداً، أَحَبُّ إِلَى مِنْ أَنْ أَلْقَى اللهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ القِيَامَةِ ظَالِماً لِبَعضِ العبادِ وَ غَاصِباً لِشَي‏ءٍ مِنَ الحُطَامِ‏.[1] به خدا سوگند! اگر{تمام} شب را روى خارهاى سخت، بيدار به‏سر برم، يا مرا در غل و زنجير كنند و بكشند، اين نزد من محبوب‏تر است از آنكه خدا و رسولش را روز قيامت درحالى ملاقات كنم كه به يكى از بندگان ستم كرده، يا چيزى از مال دنيا را غصب نموده باشم.»

همچنين فرمود:

«وَ اللَّهِ لَوْ أُعْطِيتُ الأَقَالِيمَ السَّبْعَةَ بمَا تَحْتَ أَفْلاكهَا عَلَى أَنْ أَعْصِى اللَّهَ فى نَمْلَة أَسْلُبُهَا جُلْبَ شَعِيرَة مَا فَعَلْتُهُ‏.[2] به خدا سوگند! اگر اقليم‏هاى هفتگانه را با آنچه در زير آسمان‏هاست به من بدهند تا خداوند را با گرفتن پوست جوى از دهان مورچه‏اى نافرمانى كنم، هرگز نخواهم كرد.»

آن حضرت حتى در سخت‏ترين شرايط نيز به كارگزاران خود اجازه حرمت‏شكنى نمى‏داد. به‏عنوان مثال: در دوره‏اى كه گروه‏هاى غارتگرى از جانب معاويه به مناطق مختلف اعزام مى‏شدند تا رعب و وحشت ايجاد كنند، مردم را مأيوس و منفعل نمايند و با غارت و كشتار، برنامه اصلاحات بنيادى امام را متوقف سازند، امام آن‏هنگام كه جاريه بن قُدامه- از اصحاب نيك پيامبر و اميرمؤمنان- را براى دفع گروه‏هاى غارتگر قاسطين اعزام مى‏كرد، وقت مشايعت و به‏هنگام وداع به او چنين فرمود:

«إِتَّقِ اللهَ الَّذِى إلَيْهِ تَصِيرُ، وَ لاتَحْتَقِرْ مُسلِماً وَ لا مُعَاهِداً، وَ لاتَغْصِبَنَّ مَالًا، وَ لا وَلَداً وَ لا دَابَّةً، وَ إِنْ حَفِيتَ وَ تَرَجَّلْتَ، وَ صَلِّ الصَّلاةَ لِوَقْتهَا.[3] از خدايى كه بازگشتت به سوى اوست، پروا كن! مبادا كه مسلمانى يا{كافر} هم‏پيمانى را خوار بدارى! مبادا كه مال، فرزند و چارپاى كسى را غصب كنى، اگرچه برهنه‏پا و پياده مانده باشى، و نماز را در وقت ادا كن!»

اميرمؤمنان على (ع) در شرايط جنگى و اوضاع و احوالى كه هر كسى گرفتار وسوسه مرزشكنى مى‏شود، اين‏گونه مرزبانى آموخته و اجازه نداده است كه كمترين تعدى و حريم‏شكنى از جانب كارگزاران و فرماندهان او شكل گيرد.

 

[1] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 224.

[2] . همان.

[3] . ابن‏هلال الثقفى، الغارات، ج 2، ص 624.


ميان هدف و وسيله سنخيت وجود دارد و نمى‏توان با وسايل نادرست و ناپاك به مقاصد درست و پاك رسيد. نمى‏توان با كاشتن بدى، نيكى درو كرد و ممكن نيست با ستم، عدالت برپا شود.

اميرمؤمنان على (ع) به كيفيت استخدام وسيله پايبند بود و هرگز براى حفظ حكومت خويش و پيشبرد سياست‏هايش از وسايل نادرست بهره نبرد. چون امام (ع) زمام امور را به‏دست گرفت، اصلاحات همه‏جانبه و بنيادى را آغاز كرد؛ از جمله: به تبعيضات پايان بخشيد. برخى از ياران امام نزد وى رفتند و از آن حضرت خواستند كه تبعيضات را زير پا نگذارد و اشراف عرب، قريش و كسانى را كه بيم مخالفت و توطئه از جانبشان مى‏رفت، بر ديگران برترى دهد،[1] اما حضرت حاضر نشد براى حفظ حكومت و موقعيت خود عدالت را زير پا بگذارد و از راه ستم، كار خود را پيش بَرَد، لذا در پاسخ آنان فرمود:

«أَتَأْمُرُونِّى أَنْ أَطْلُبَ النَّصْرَ بالْجَوْرِ فِيمَنْ وُلِّيتُ عَلَيْهِ وَ اللَّهِ لا أَطُورُ بهِ مَا سَمَرَسَمِيرٌ وَ مَا أَمَّ نَجْمٌ فى السَّمَاءِ نَجْماً.[2] آيا مرا فرمان مى‏دهيد تا از راه ستم به كسى كه سرپرست اويم، پيروزى بجويم؟ به خدا سوگند! تا روزگار باقى است و اختران در پى يكديگر مى‏چرخند، به چنين كارى نزديك هم نگردم.»

اميرمؤمنان على (ع) در سياست خويش جز به حق عمل نمى‏كرد و هدف براى او به هيچ‏وجه وسيله را توجيه نمى‏كرد، و هرگز در سياست به دروغ، خيانت، پيمان‏شكنى و گناهكارى دست نيازيد. آن حضرت، از جمله تفاوت‏هاى اصلى سياست خود و سياست معاويه‏اى را همين امر معرفى كرده و فرموده است:

«وَاللهِ مَا مَعاويةُ بأَدْهَى مِنِّى، وَ لَكنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ. وَ لَوْلا كرَاهِيَةُ الغَدْرِ لَكنْتُ مِنْ أَدْهَى النَّاسِ. وَ لكنْ كلُّ غُدَرَةٍ فُجَرَةٌ، وَ كلُّ فُجَرَةٍ كفَرَةٌ.[3] به خدا سوگند! معاويه زيرك‏تر (سياستمدارتر) از من نيست. ليكن شيوه او پيمان‏شكنى و گنهكارى است‏{و براى رسيدن به هدف خويش مرتكب انواع گناه و خيانت مى‏شود} و اگر پيمان‏شكنى ناپسند و ناشايست نبود، زيرك‏تر از من كسى نبود، اما هر پيمان‏شكنى گناه، و هر گناهى نوعى كفر است.»

در انديشه سياسى على(ع)، پيش‏بردن امور از راه نادرست، عين شكست و نابودى است، هر چند انسان تصور كند كه به نتيجه رسيده است:

«مَا ظَفِرَ مَنْ ظَفِرَ الإِثْمُ بهِ، وَالغَالِبُ بالشَّرِ مَغْلُوبٌ‏.[4] كسى كه با توسل به گناه پيروز شود، پيروز نيست، و كسى كه با ستم غلبه كند، درواقع مغلوب است.»

 

[1] . همان، ج 1، ص 75.

[2] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 126.

[3] . همان، خطبه 200.

[4] . همان، حكمت 327.


سياستى كه على (ع) دنبال كرده، سياستى مبتنى بر صراحت و صداقت بوده است. آن حضرت با مردم خود صادقانه سخن مى‏گفت و مواضع خود را آشكارا با آنان در ميان مى‏گذاشت و مى‏فرمود:

 «وَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ.[1] پيشواى قوم بايد با مردمِ خود به راستى سخن رانَد.»

امام على (ع) خود در آغاز حكومت، در نخستين خطبه‏اش با مردم چنين گفت:

 «ذِمَّتِى بمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ وَ أَنَا بهِ زَعِيمٌ ... وَاللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً وَ لاكَذَبْتُ كِذْبَةً.[2] آنچه مى‏گويم، در عهده خويش مى‏دانم، و خود ضامن آنم ... به خدا سوگند! به اندازه سرِ سوزنى حقيقتى را پنهان ندارم و هيچ‏گونه دروغى نگويم.»

در انديشه سياسى على(ع)، اصلاح امور و سامان يافتن درست كارها، جز در پرتو راستى و صداقت‏ورزى، و شفافيت و صراحت‏ورزى ميسر نمى‏شود. آنجا كه ناراستى و دروغگويى، پنهان‏كارى و تيره‏سازى رخ مى‏نمايد، انواع فساد و تباهى‏هاى سياسى هم شكل مى‏گيرد و دوام مى‏يابد. آن حضرت فرموده است:

 «الصِّدْقُ صَلاحُ كُلِّ شي‏ءٍ [وَ] الكَذِبُ فَسَادُ كلِّ شَي‏ءٍ.[3] صداقت سبب صلاح هر چيز، و دروغ سبب تباهى هر كارى است.»

پيشواى صداقت‏پيشگان على(ع) در عهدنامه مالك اشتر مى‏آموزد كه گزيده‏ترين اشخاص در حكومت و مديريت كسانى مى‏باشند كه صادقانه حقايق را بيان كنند و صادقانه رفتار نمايند:

«ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَك أَقْوَلَهُمْ بمُرِ الْحَقِّ لَك وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكونُ مِنْك مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِك مِنْ هَوَاك حَيْثُ وَقَعَ‏.[4] آنگاه بايد گزيده‏ترين آنان نزد تو كسى باشد كه سخن تلخ حق را به تو بيشتر گويد، و در كارى كه از تو سر مى‏زند و از جمله كارهايى باشد كه خدا آن را براى دوستان خود نمى‏پسندد، از همگان كمتر تو را يارى كند. [اين‏ شيوه گفتار و رفتار او] به هر كجاى خواست تو مى‏خواهد بربخورد.»

صداقت‏ورزى ركن اساسى سياست امام على (ع) بود و آن حضرت كارگزاران خود را بدان سفارش مى‏نمود و بر اين امر، به‏طور جدى نظارت مى‏كرد. على (ع) به مسئولان خود مى‏آموخت كه در رابطه با مردم براساس قاعده «إِصحار» (شفاف‏سازى) عمل كنند. امام (ع) به كارگزاران خود فرمان مى‏داد كه هرگاه مردم و اداره‏شوندگان درباره سياست‏ها، اقدامات و رفتار آنان گرفتار بدگمانى شوند و احساس كنند از جانب آنان بديشان ستمى رفته، يا خلافى صورت گرفته، يا خيانتى انجام يافته است، زمامداران و مسئولان موظفند با صراحت و صداقت تمام، همه‏چيز را به‏طور كاملًا شفاف با مردم و اداره‏شوندگان در ميان بگذارند:

«وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بك حَيْفاً، فَأَصْحِرْ لَهُمْ بعُذْرِك، وَاعْدِلْ عَنْك ظُنُونَهُمْ بإِصْحَارِك، فَإِنَّ فى ذَلِك رِيَاضَةً مِنْك لِنَفْسِك، وَ رِفْقاً برَعِيَّتِك، وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بهِ حَاجَتَك مِنْ تَقْوِيمهمْ عَلَى الْحَقِ‏.[5] اگر مردمان بر تو گمان ستم برند، عذر خود را آشكارا با آنان در ميان گذار و با اين كار ايشان را از بدگمانى بيرون‏آر، كه بدين رفتار، خود را به تربيت اخلاقى خوى داده باشى و با مردمان مدارا كرده و با عذرى كه مى‏آورى، بدانچه خواهى، مى‏رسى و آنان را به راه حق درمى‏آورى.»

همان‏طوركه در صحرا همه‏چيز روشن و آشكار است و هيچ‏چيز مخفى نمى‏ماند، امام(ع) نيز فرمان مى‏دهد كه حاكمان و زمامداران بايد همه مطالب را با مردمان در ميان بگذارند، به پرسش‏هاى ايشان با صراحت و صداقت پاسخ گويند، عذر خود را به تمام معنا آشكار سازند و هيچ‏چيز را به جز اسرار نظامى و مانند آن تا زمان مقررش از مردمان مخفى ندارند.[6]

امام على (ع) چنان بر صراحت و شفافيت در سياست و مديريت تأكيد داشت كه به كارگزارانش مى‏آموخت در جلساتى عمومى، ساده و بى‏پيرايه با مردمان به پرسش و پاسخ بپردازند و مسائل را صريح و شفاف براى آنان بيان كنند و عرصه‏اى را فراهم سازند كه‏ مردمان به‏راحتى و با صراحت و شفافيت سخن گويند و انتقاد كنند، دغدغه‏اى نيز نداشته باشند كه اين امر برايشان پيامدهاى خطرناكى دارد.[7]

اميرمؤمنان على (ع) تلاش مى‏كرد همه وجوه سياستش بر صراحت و شفافيت استوار باشد. در اين صورت است كه خيانت‏ها و جنايت‏ها به موقع آشكار مى‏شود و ميدان رشد نمى‏يابد؛ كارگزاران نمى‏توانند با مخفى كردن عملكردهاى نادرست و ضعيف و پوشاندن مديريت‏هاى نابخردانه و نابكارانه بر سرير قدرت تكيه زنند و بقا يابند. هر جا صراحت و شفافيت پس زده شود و قراردادها، پيمان‏ها، روابط و مناسبات در پس پرده قرار گيرد و اجازه ورود به روشنايى و نور در اين عرصه‏ها داده نشود، خلاف، خيانت و جنايت ميدان رشد مى‏يابد؛ اما در فضاى صراحت و شفافيت، اين امور به حداقل مى‏رسد. در عرصه صراحت و شفافيت است كه سياست و حكومت به درستى نقد مى‏شود، اصلاحات معنا مى‏يابد و رشدها حقيقى مى‏شود.

 

[1] . همان، خطبه‏هاى 108 و 154.

[2] . همان، خطبه 16.

[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 53.

[4] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، نامه 53.

[5] . همان.

[6] . بنگريد به: همان، نامه 50.

[7] . بنگريد به: همان، نامه 53.


در انديشه سياسى امام على (ع) زمان‏شناسى از امور مهم در عرصه سياست است. حضور درست در زمانه، درك حوادث، وقايع و اتفاقات روزگارِ خود، شناخت جريان‏ها و غايب نبودن از زمان خويش و نيز از دنيا و مناسبات بين‏المللى، عنصرى اساسى در فهم سياسى، تصميم‏گيرى و اقدامات سياسى است. هرچه زمانه‏شناسى درست‏تر، عميق‏تر و همه‏جانبه‏تر باشد، ميزان فريب‏خوردگى در سياست و فروغلطيدن در دام‏ها و تصميمات نادرست كمتر خواهد بود. كسى كه شرايط زمان و مقتضيات آن را به خوبى بشناسد، در تعيين جهت خود و تصميم‏گيرى مناسب در هر اوضاع و احوالى بهتر عمل مى‏كند. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):

«أَعْرَفُ النَّاسِ بالزَّمَانِ مَنْ لَمْ يَتَعَجَّبْ مِنْ أَحْداثِهِ.[1] آشناترين مردم به احوال زمانه، كسى است كه از حوادث و اتفاقات آن شگفت‏زده نشود.»

آن‏كه در عرصه سياست، زمانه‏شناسى ندارد، گرفتار تصميم‏هاى نابخردانه و اقدامات شتابزده مى‏گردد.

پس از ماجراى سقيفه و بيعت برخى سران با ابوبكر، ابوسفيان، رهبر حزب اموى در صدد برآمد كه با اظهار طرفدارى از امام على (ع) و پيشنهاد بيعت با وى، جامعه اسلامى را به جنگى داخلى سوق دهد و در اين ميان به آرزوى ديرين امويان، يعنى كسب قدرت همه‏جانبه و فراگير، محو دين و آيين و بازگشت به جاهليت، جامه عمل بپوشاند؛ اما اميرمؤمنان على (ع) با زمانه‏شناسى درست خود، توطئه او را خنثى ساخت و راه عملى شدن چنين اقدام شومى را بر او و حزب اموى بست. آن حضرت، در خطبه‏اى چنين فرمود:

«أيّهَا النَّاسُ! شُقُّوا أموَاجَ الفِتَنِ بسُفُنِ النَّجَاةِ، وَ عَرِجُوا عَن طَرِيقِ المُنَافَرَةِ، وَ ضَعُوا تِيجَانَ المُفَاخَرَهِ. أفلَحَ مَن نَهَضَ بجَنَاحٍ، أوِ استَسلَمَ فَأرَاحَ. مَاءٌ آجنٌ وَ لُقمَةٌ يغَصُّ بهَا آكِلُهَا. وَ مُجْتَنى الثَّمَرَةِ لِغَيْرِ وَقْتِ إِينَاعِهَا كالزَّارعِ بغَيْرِ أَرْضِهِ‏.[2] مردم! هوشيار باشيد و امواج خروشان فتنه را با كشتى‏هاى نجات بشكافيد. و از باليدن به نفرات و قدرت دورى گزينيد، و تاج‏هاى افتخارات جاهلى را فرو نهيد. رستگار و پيروز كسى است كه با بال و پرى (وسيله قدرتى) به‏پا خاست، يا سرِ تسليم فرود آورد و راحت ساخت. [اين قدرت و حكومت‏] آبى است متعفن، و لقمه‏اى است كه خورنده را گلو گيرد و راه نفس بر او بندد. و آن‏كه ميوه را نارسيده چيند، همچون كشاورزى است كه زمين ديگرى را براى كشت گزيند.»

يعنى در آن شرايط، هر اقدامى كه به وحدت جامعه آسيب مى‏رساند و مسلمانان را روياروى يكديگر قرار مى‏داد، به سود قدرت‏طلبان اموى بود كه در پى نابودى اسلام و مسلمين و بازگرداندن اوضاع به مناسبات شرك‏آميز گذشته بودند.

شناخت زمانه، آفات اجتماعى و آسيب‏هاى فرهنگى، درك درست از مناسبات و روابط منحط و ضعف‏ها و قوت‏هاى دوره تاريخى خويش از لوازم مهم در عرصه سياست است، چنان‏كه على (ع) پس از به‏دست گرفتن حكومت، تلاش كرد مردم را با زمانه و شرايط پيش‏آمده و آفات و آسيب‏هاى آن دوره آشنا سازد، تا موانع اصلاحات روشن گردد و زمينه‏لازم براى تغييرات مثبت فراهم شود. از جمله در خطبه‏اى فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ، إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فى دَهْرٍ عَنُودٍ، وَ زَمَن كَنُودٍ، يُعَدُّ فِيهِ الْمُحْسِنُ مُسِيئاً، وَ يَزْدَادُ الظَّالِمُ فِيهِ عُتُوّاً؛ لا نَنْتَفِعُ بمَا عَلِمْنَا، وَ لا نَسْأَلُ عَمَّا جَهلْنَا، وَ لا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بنَا.[3] مردم! ما در روزگارى ستيزنده و زمانه‏اى ستمكار به‏سر مى‏بريم. در اين روزگار، نيكوكار، بدكار بشمار آيد و جفاپيشه، در آن سركشى افزايد. از آنچه دانسته‏ايم، بهره‏مند نمى‏شويم، و آنچه را نمى‏دانيم، نمى‏پرسيم و از هيچ پيشامد هراسناك و بلايى تا بر سرمان نيامده، نمى‏ترسيم.»

در جامعه‏اى كه انسان نيكوكار، بدكردار شمرده شود؛ در فرهنگى كه صراحت و صداقت پذيرفته نباشد؛ در محيطى كه فريبكارى و جنايتكارى مطلوب به‏حساب آيد و در روزگارى كه رياكارى و نابكارى ارزش شمرده شود، اصلاحات اجتماعى و فرهنگى به دشوارى پيش مى‏رود:

«وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فى زَمَانٍ قَدِ اتَّخَذَ أَكثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كيْساً، وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ.[4] ما در روزگارى به‏سر مى‏بريم كه بيشتر مردم آن، بى‏وفايى و دغل‏كارى را زيركى مى‏دانند و نادانان، آن مردم را باتدبير و چاره‏انديش مى‏خوانند.»

«وَاعْلَمُوا رَحِمَكمُ اللَّهُ أَنَّكمْ فى زَمَانٍ الْقَائِلُ فِيهِ بالْحَقِّ قَلِيلٌ، وَ اللِّسَانُ عَنِ الصِّدْقِ كَلِيلٌ، وَ اللأَزِمُ لِلْحَقِّ ذَلِيلٌ، أَهْلُهُ مُعْتَكِفُونَ عَلَى الْعِصْيَانِ، مُصْطَلِحُونَ عَلَى الإِدْهَانِ، فَتَاهُمْ عَارِمٌ، وَ شَائِبُهُمْ آثِمٌ، وَ عَالِمُهُمْ مُنَافِقٌ، وَ قَارِئُهُمْ مُمَاذِقٌ. لا يُعَظِّمُ صَغِيرُهُمْ كبيرَهُمْ وَ لا يَعُولُ غَنيُّهُمْ فَقِيرَهُمْ‏.[5] بدانيد- خدايتان بيامرزد- شما در زمانى به‏سر مى‏بريد كه گوينده حق در آن اندك، و زبان در گفتنِ راست ناتوان است و آنان كه باحقند، خوارند. مردم به نافرمانى- خدا- گرفتار، سازش با يكديگر را پذيرفتار، جوانشان بدخو، پيرشان گنهكار، عالمشان دورو و قارى‏شان سودِ خودجو. نه خُردسال سالمند را حرمت نهد و نه توانگرشان مستمند را كمك دهد.»

 

[1] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 449.

[2] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 5.

[3] . همان، خطبه 32.

[4] . همان، خطبه 41.

[5] . همان، خطبه 233.

 


از لوازم مهم و اساسى در تصميم‏گيرى‏ها و اقدامات سياسى، آينده‏نگرى، دورانديشى و توجه به عواقب امور است. آنان‏كه بدون توجه به عاقبت امور و فارغ از آينده‏نگرى تصميم مى‏گيرند و عمل مى‏كنند، پيوسته گرفتار روزمرگى و اسير اشتباه و پشيمانى‏اند. سنجيدن جوانب مختلف امور، برنامه‏ريزى، آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى، همان تدبير[1] است و در عرصه سياست، چيزى همانند تدبير از اهميت برخوردار نيست.

در انديشه سياسى اميرمؤمنان(ع)، عاقبت‏انديشى و آينده‏نگرى از چنان اعتبار و اهميتى برخوردار است كه زندگى، كار و حركت بدون آن فاقد هر خيرى است. آن حضرت بر منبر كوفه چنين فرمود:

«أَيُّهَا النَّاسُ ... لا خَيْرَ فى دُنْيَا لا تَدْبيرَ فِيهَا.[2] اى مردم ... در دنيايى كه در آن تدبير نباشد، خيرى نيست.»

مشى سياسى‏اى كه بدون بررسى همه‏جانبه، برنامه‏ريزى و آينده‏نگرى اتخاذ شود، موجب اتلاف استعدادها و امكانات و فرو رفتن در مهلكه‏هاست. لازمه هر تصميم و اقدام سياسى، تدبير، خردورزى و عاقبت‏انديشى است. از اميرمؤمنان على(ع) تعبيرى لطيف دراين‏باره وارد شده است:

«قَدِرْ ثُمَّ اقْطَعْ، وَ فَكِّرْ ثُمَّ انْطِقْ، وَ تَبَيَّنْ ثُمَّ اعْمَلْ‏.[3] اندازه كن، آنگاه ببُر؛ بينديش، آنگاه سخن بگو؛ تبيين كن، آنگاه اقدام نما!»

در نزد امام على(ع) نشانه يك سياست صحيح، خردمندانه و اصولى، وجود تدبر،برنامه‏ريزى، عاقبت‏انديشى و آينده‏نگرى است، چنان‏كه در سخنان آن حضرت آمده است:

«أَدَلُّ شَي‏ءٍ عَلَى غَزَارَةِ العَقْلِ، حُسْنُ التَّدبيرِ.[4] بهترين دليل زيادى عقل، حسن تدبير است.»

مواضع سياسى امام على(ع)، خود بهترين نمونه حسن تدبير، آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى است. پس از رحلت پيامبرَ، على(ع) ميان دو امر مخير گرديد، اينكه براى به‏دست گرفتن حكومت و بازگرداندن آن به مسيرى كه پيامبرَ تعيين كرده بود، با نيروى اندك به‏پا خيزد و قيام مسلحانه كند و يا اينكه صبر پيشه نمايد و از درگيرى و جنگ داخلى- كه اساس نظام اسلامى را با توجه به دشمنان ديرينه آن به‏شدت تهديد مى‏كرد- جلوگيرى نمايد و براى حفظ اساس دين و وحدت مسلمين از حق مسلّم خود چشم‏پوشى نمايد. آن حضرت بهترين راه را برگزيد، چنان‏كه بعدها در تبيين موضع خود مطالبى فرمود كه بيانگر عاقبت‏انديشى ژرف و آينده‏نگرى عميق آن حضرت است. از جمله در خطبه‏اى فرمود:

«إِنَّ اللهَ لَمَّا قَبَضَ نَبيَّهُ، اسْتَأْثَرَتْ عَلَيْنَا قُرَيْشُ بالأَمْرِ، وَ دَفَعَتْنَا عَنْ حَقٍّ نَحْنُ أَحَقُّ بهِ مِنَ النَّاسِ كافَّةً، فَرَأَيتُ أَنَّ الصَّبْرَ عَلَى ذَلِكَ أَفْضَلُ مِنْ تَفْرِيقِ كَلِمَةِ المُسْلِمِينَ، وَ سَفْكِ دِمَائِهمْ. وَالنَّاسُ حَدِيثُو عَهد بالإِسْلامِ، وَالدِينُ يُمْخَضُ مَخْضَ الْوَطْب، يُفْسِدُهُ أَدْنَى وَهْنٍ، وَ يَعْكِسُهُ أَقَلُّ خُلْف‏.[5]

چون خداوند پيامبرش را نزد خويش برد، قريش با خودكامگى بر ضد ما به‏پاخاست و ما را از حقى كه بدان از همگان سزاوارتر بوديم، بازداشت. پس چنان ديدم كه شكيبايى و بردبارى بر آن، بهتر از پراكنده‏ساختن مسلمانان و ريختن خون ايشان است؛ زيرا مردم، تازه مسلمان بودند و دين همچون مشك آكنده از شير بود كه كمترين غفلتى، آن را تباه مى‏كرد و كوچك‏ترين تخلفى، آن را واژگون مى‏ساخت.»

اميرمؤمنان (ع) چنان‏كه در نامه 62 نيز بر آن تصريح شده است، مسائل زودگذر را فداى‏ مسائل اساسى كرد و وحدت مسلمانان و پايندگى اسلام را بر ديگر امور مقدم داشت. امام على (ع) در تمام دوران 25 ساله بركنارى از زمامدارى مسلمانان، با آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى، حافظ وحدت جامعه و پاسدار امين دين بود. آنگاه كه با اصرار مردم، زمام امور را به‏دست گرفت، در اداره امور و در رويارويى با مشكلات، بحران‏ها، فتنه‏ها، جنگ‏هاى داخلى و آشوب‏ها، با آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى خود، آسيب‏ها و هزينه‏هاى تحميل شده به جامعه را به حداقل رساند، چنان‏كه در برابر پيمان‏شكنى طلحه و زبير ضمن خطبه‏اى درباره پيمان‏شكنان برپاكننده فتنه جَمَل فرمود:

«مَا زِلْتُ أَنْتَظِرُ بكمْ عَوَاقِبَ الْغَدْرِ، وَ أَتَوَسَّمُكُمْ بحِلْيَةِ الْمُغْتَرِينَ. حَتَّى سَتَرَنى عَنْكُمْ جلْبَابُ الدِينِ، وَ بَصَّرَنِيكمْ صِدْقُ النِّيَّةِ. أَقَمْتُ لَكمْ عَلَى سَنَنِ الْحَقِّ فى جَوَادِ الْمَضَلَّةِ؛ حَيْثُ تَلْتَقُونَ وَ لا دَلِيلَ، وَ تَحْتَفِرُونَ وَ لا تُمِيهُونَ‏.[6]

پيوسته پيمان‏شكنى شما را مى‏پاييدم و نشانه‏هاى فريب‏خوردگان را در شما مى‏يافتم. آنچه مرا از شما پوشانده [و از برخورد با شما جلوگيرى كرده‏] پوشش دين است. به صفاى باطن، درون شما را مى‏خواندم و بر شما حكم به ظاهر مى‏راندم. بر راه حق ايستادم، و آن را از راه‏هاى گمراهى جدا كردم و به شما نشان دادم، درحالى‏كه وادى‏هاى گمراهى را مى‏پوييديد و راهنمايى نمى‏جستيد؛ چاه مى‏كنديد و به آبى نمى‏رسيديد!»

طلحه و زبير از سر قدرت‏طلبى و امتيازجويى به مخالفت با امام (ع) برخاستند، آنها براى مخفى داشتن اقدام خود نزد امام رفتند و براى انجام عمره اجازه رفتن به مكه خواستند. امام(ع) آنان را از عاقبت راهى كه پيش گرفته بودند، برحذر داشت و نصيحتشان كرد، اما دستگيرشان نكرد؛ زيرا هنوز اقدامى نكرده بودند، قصاص قبل از جنايت نكرد، ولى حركات آنان را زير نظر داشت و كاملًا مراقب بود؛ با آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى عميق خود، دامنه فتنه را محدود كرد و راه را براى بهانه‏هاى بعدى مسدود نمود.

اميرمؤمنان، على (ع) در رويارويى با شورش مقدس‏مآبانِ بى‏بصيرت و كج‏فهم (خوارج) نيز با تدبيرى بى‏نظير عمل كرد. امام (ع) پس از آنكه به‏ناچار و در پى مداراهاى بسيار با آشوب‏طلبان نهروانى‏] كه دست به خون بى‏گناهان آلوده بودند و حاضر نبودند از مسير بيراهه خود به‏راه آيند و سخنشان به امام (ع) اين بود كه ميان ما و شما فقط شمشير حكم مى‏كند [نبرد كرد و فتنه قشرى‏گران مقدس‏مآب خشك‏مغز بدفهم را فرونشاند، پيروان خود را متوجه اين حقيقت كرد كه خوارج، دشمن اصلى نيستند و نبايد دشمن اصلى، يعنى قاسطين فراموش شوند. درباره خوارج و نحوه برخورد با آنان در آينده، سخنى روشن فرمود كه اين سخن، بيانگر نهايت آينده‏نگرى، روشن‏بينى و عاقبت‏انديشى آن حضرت در عرصه سياست است:

«لا تَقْتُلُوا{لا تُقاتِلُوا} الْخَوَارجَ بَعْدِى، فَلَيْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَأَخْطَأَهُ كمَنْ طَلَبَ الْبَاطِلَ فَأَدْرَكَهُ‏.[7] پس از من خوارج را نكشيد {با آنان به پيكار مشغول نشويد}، چه آن‏كه به طلب حق درآيد و راهِ خطا پيمايد، همانند آن نيست كه باطل را طلبد و بيابد- و بدان دست گشايد-{مقصود معاويه و اصحاب او هستند}.»

آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى در سياست و مديريت، از چنان اهميتى نزد اميرمؤمنان، على(ع) برخوردار بود كه آن حضرت به كارگزاران خود سفارش مى‏فرمود در انتخاب نيروها و كارمندان خود، از جمله ملاك‏هايى كه در گزينش بايد در نظر داشته باشند، ويژگى آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى است؛ چنان‏كه در عهدنامه مالك‏اشتر چنين فرموده است:

«وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ ... وَ أَبْلَغُ فى عَوَاقِب الأُمُورِ نَظَراً.[8] و انتخاب كن از اين كارگزاران ... [آنانى را كه‏] در عاقبت كارها بيشتر دقت كنند (در امورى كه بدان‏ها مراجعه مى‏شود، خوب دقت نمايند و عواقب آن را بررسى كنند).»

 

[1] . واژه تدبير از ماده« دُبْر» و« دُبُر» است؛ يعنى ملاحظه آينده و عاقبت كار را كردن، برنامه‏ريزى، آينده‏سنجى، آينده‏نگرى و عاقبت‏انديشى.( ابن‏فارس، معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 324؛ الفيروزآبادى، القاموس المحيط، ج 2، ص 28؛ ابن‏منظور، لسان العرب، ج 4، ص 283؛ الجرجانى، التعريفات، ص 54)

[2] . البرقى، المحاسن، ص 5.

[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 76.

[4] . همان، ج 1، ص 196.

[5] . ابن أبى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 308.

[6] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 4.

[7] . همان، خطبه 61.

[8] . همان، نامه 53.


 

از جمله شاخصه‏هاى برجسته در سياست علوى، اعتدال و ميانه‏روى و پرهيز از افراط و تفريط در تصميمات و اقدامات سياسى است. اميرمؤمنان، على (ع) هرگونه افراط و تفريط و انحراف به راست و چپ را گمراهى دانست و در سياست خود جز بر اعتدال و ميانه‏روى راه نپيمود، كه‏ باور او اين بود كه جاده حق، مسير الهى و سنت نبوى از افراط و تفريط به‏دور است و نمى‏توان جز براساس اعتدال و ميانه‏روى به عاقبتى نيكو رسيد. آن حضرت، پس از بيعت مردم با وى در مدينه، در نخستين خطبه‏هاى حكومتى خود اين امر را اعلام نمود و در عمل نيز پايبندى خويش را بدان نشان داد. سخن والاى امام (ع) دراين‏باره چنين بود:

«اليَمِينُ وَ الشِّمَالُ مَضَلَّةٌ، وَالطَّرِيقُ الْوُسْطَى هِى الْجَادَّةُ. عَلَيْهَا بَاقِى الْكتَاب وَ آثَارُ النُّبُوَّةِ؛ وَ مِنْهَا مَنْفَذُ السُّنَّةِ وَ إِلَيْهَا مَصِيرُ الْعَاقِبَةِ.[1] انحراف به راست و چپ گمراهى است، راه مستقيم و ميانه، جاده وسيع حق است. كتاب باقى ابدى و آثار نبوت بر اين راه پرتوافكن است، پيشرفت سنت از همين راه است و گرديدن عاقبت به سوى همين مقصد مى‏باشد.»

اعتدال و ميانه‏روى در همه امور مبناى زندگى و راه و رسم پيشوايان دينى بوده؛ چنان‏كه على(ع) بدان تصريح كرده است: «طَرِيْقُنَا القَصْدُ:[2]راه و روش ما ميانه‏روى است».

اميرمؤمنان على(ع) خود را تكيه‏گاه ميانه‏اى معرفى كرده است كه همه بدو توجه كنند، و از افراط و تفريط دورى نمايند و در مسير اعتدال و ميانه‏روى قرار گيرند؛ چنان‏كه فرمود:

«نَحْنُ النُّمْرُقَةُ الوُسْطَى؛ بهَا يَلْحَقُ التَّالِى وَ إِلَيهَا يَرْجعُ الغَالِى‏.[3] ما همان تكيه‏گاه ميانه‏ايم، كندرو] بايد [به آن بپيوندد و تندرو به سوى آن برگردد.»

على (ع) نمونه اعلاى اعتدال، تأكيد داشت كه پيروانش آن بلنداى اعتدال را در نظر گيرند و بدو تأسى نمايند. أَصْبَغ بن نُباته نقل كرده است كه حارث هَمْدانى با گروهى از شيعيان كه من نيز در زمره آنان بودم، بر اميرمؤمنان على (ع) وارد شد. در آن زمان حارث بيمار بود، خميده گام برمى‏داشت و عصا بر زمين مى‏كوفت. اميرمؤمنان (ع) به سوى او آمد، حارث نزد حضرت منزلتى داشت. پس حضرت احوال او را پرسيد و فرمود: چگونه‏اى حارث؟

حارث گفت: روزگار بر من چيره شده و سلامتى را از من گرفته است و نيز درگيرى يارانت در آستان تو مرا بيشتر ناراحت ساخته، آتشى در درونم افروخته و بى‏تابم نموده است. حضرت فرمود: درگيرى آنان بر سر چيست؟ گفت: درباره تو و سه خليفه پيشين. گروهى افراطى و غلوكننده‏اند، گروهى ميانه‏رو و همراه شما هستند و گروهى در حيرت و ترديد مانده‏اند، نمى‏دانند به پيش بروند، يا بازگردند.» حضرت فرمود:

«أَلا إِنَّ خَيْرَ شِيعَتِى النَّمَطُ الأَوْسَطُ، إِلَيْهمْ يَرْجعُ الغَالِى، وَ بهِمْ يَلْحَقُ التَّالِى‏.[4] بدان‏كه بهترين پيرو من، گروه ميانه‏اند كه اهل غلو به آنان برمى‏گردند و عقب‏ماندگان به ايشان مى‏رسند.»

در سياست عقلانى بايد با دوست و دشمن، خويش و بيگانه و موافق و مخالف معتدل رفتار كرد. اميرمؤمنان در تمام مواضع و رفتارهاى سياسى‏اش چنين بود. در ماجراى شورش بر عثمان، اوضاع به‏گونه‏اى پيش رفت كه شورشيان به افراط و تندروى كشيده شدند، ولى در تمام آن احوال، على (ع) كاملًا معتدل رفتار كرد، نه گام در افراط نهاد و نه به تفريط ميل نمود.

بَلاذُرى از قول عبيد انصارى نقل كرده است: من روز قتل عثمان به نزد على (ع) در خانه‏اش رفتم، از من پرسيد: بيرون چه خبر بود؟ گفتم: شر بود و خليفه (عثمان) كشته شد. پس استرجاع (إِنّا للهِ وَ إِنّا إِلَيْهِ رَاجعُونَ‏) كرد، آنگاه فرمود:

«أَحْببْ حَبيْبَك هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكونَ بَغِيضَكَ يَوْماً مَا، وَ أَبْغِضْ بَغِيضَك هَوْناً مَا، عَسَى أَنْ يَكونَ حَبيْبَكَ يَوْماً مَا.[5] دوستت را از سرِ اعتدال دوست بدار، شايد كه روزى دشمنت گردد؟ و دشمنت را از سرِ اعتدال دشمن‏دار، شايد كه روزى دوستت شود.»

چون زمام امور در اختيار اميرمؤمنان، على (ع) قرار گرفت، آن حضرت بناى مديريت و سياست خود را بر اعتدال و ميانه‏روى قرار داد، و از آغاز تا انجام، بر همين راه و روش حركت‏كرد و در شرايط مختلف از اعتدال و ميانه‏روى دور نشد. آن حضرت، نه‏تنها در راه و رسم سياسى خود هرگز به سوى افراط و تفريط ميل نكرد، بلكه تلاش نمود تندروان و كندروان را به مرز اعتدال كشانَد؛ چنان‏كه خطاب به ياران و پيروان خود كه به سمت افراط و تفريط ميل داشتند و در برابر دشمنان، از خود شتابزدگى نشان مى‏دادند، فرمود:

«الْزَمُوا الأرْضَ، وَاصْبرُوا عَلَى الْبَلاءِ، وَ لا تُحَرِّكوا بأَيْدِيكمْ وَ سُيُوفِكمْ فى هَوَى أَلْسِنَتِكمْ، وَ لا تَسْتَعْجلُوا بمَا لَمْ يُعَجِّلْهُ اللَّهُ لَكُمْ‏.[6] برجاى خود بايستيد، در برابر بلاها و مشكلات پايدارى ورزيد، دست و شمشيرهايتان را در هواى زبان‏هاى خويش به‏كار مداريد و در آنچه خدا شما را بدان نيانگيخته، شتاب مَورزيد.»

تمام رفتارهاى سياسى على (ع)، بر مدار اعتدال بود و آن حضرت در مقابل هرگونه عبور از مدار اعتدال مى‏ايستاد و به راه و رسمى معتدل و به دور از افراط و تفريط هدايت مى‏نمود. از جمله در روزهايى كه اميرمؤمنان على (ع) به بسيج سپاه براى مقابله با فتنه قاسطين مشغول بود و چاره‏اى جز جنگ در برابر سركشى‏ها و آتش‏افروزى‏هاى معاويه باقى نمانده بود و ياران نزديك امام (ع) گرم بسيج نيرو بودند، آن حضرت شنيد كه حُجر بن عَدى و عمرو بن حَمِق به دشنام‏گويى باطل‏گرايان و ستيزه‏جويان شام به سردمدارى معاويه پرداخته‏اند. على (ع) به آن دو پيغام فرستاد كه از آنچه از شما دو نفر به اطلاع من رسيده است، دست برداريد. آن دو به نزد امام (ع) رفتند و گفتند: آيا ما بر حق نيستيم؟ فرمود: بله! گفتند: آيا آنان بر باطل نيستند؟ فرمود: بله! گفتند: پس چرا ما را از دشنام دادن به آنان باز مى‏دارى؟ فرمود: خوش نداشتم و روا نداشتم كه شما نفرين‏كننده و دشنام‏دهنده باشيد، فحش دهيد و بيزارى بجوييد. ليكن اگر كارهاى بد و زشت آنان را توصيف كنيد و بگوييد روش زندگى‏شان و از جمله كارهاشان چنين و چنان است، در گفتار درست‏تر و در عذرخواهى رساتر است. به‏جاى لعنت كردن و بيزارى جستن از ايشان بگوييد: خدايا! خون‏هاى ما و خون‏هاى ايشان را از ريخته‏شدن نگاه‏دار، ميان ما و آنان را اصلاح فرما، ايشان را از گمراهى‏يى كه در آن فرورفته‏اند، به هدايت باز آر تا كسانى از ايشان كه حق را نمى‏شناسند، آن را بشناسند و آنان كه به گردن‏كشى و ستمگرى دست يازيده‏اند، از پافشارى در آن دست كشند، اين امر نزد من محبوب‏تر و براى شما نيكوتر است.[7]

محبوب‏ترين كار نزد اميرمؤمنان على (ع) در عرصه سياست، مواضع و اقداماتى معتدل بود، چنان‏كه در عهدنامه مالك اشتر بر اين امر تأكيد كرده و فرموده است:

«وَلْيَكُنْ أَحَبَّ الأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فى الْحَقِ‏.[8] و بايد از كارها آن را بيشتر دوست بدارى كه در جهت حق از همه آنها ميانه‏تر باشد.»

 

[1] . همان، خطبه 16.

[2] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 198.

[3] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 109.

[4] . المفيد، الامالى، ص 4 و 5؛ الطبرى، بشاره المصطفى لشيعه المرتضى، ص 4.

[5] . البلاذرى، أنساب الاشراف، ج 6، ص 217- 216؛ سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 268.

[6] . همان، خطبه 190.

[7] . المِنْقَرى، وقعه صفين، ص 103؛ نيز بنگريد به: سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 206.

[8] . همان، نامه 53.


برترين معيار در عرصه سياست، معيار عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى است، اين بدين معناست كه شايستگى در همه امور رعايت شود و تبعيض‏ها زدوده گردد و در آنجا كه بايد مساوات پاس داشته شود، به جد پاسدارى گردد و آنجا كه صلاحيت و استحقاق موجب تفاوت و امتياز مى‏شود، حقوق متناسب هر فردِ شايسته و هر صاحب حقى رعايت شود و براى همگان امكان رشد و شكوفايى استعدادها فراهم گردد، تا هر كس بتواند به ميزان بروز استعداد و توانايى خود از امكانات، متناسب با استعداد و تلاش خويش بهره‏مند شود، هركس و هر چيز در جاى خودش قرار گيرد، به هيچ كس و هيچ چيز ستمى روا نشود و حقوق همه‏كس و همه‏چيز رعايت گردد. عدالت در انديشه سياسى اميرمؤمنان (ع)، در مفهومى عميق و همه‏جانبه به‏معناى قراردادن هر چيز در جاى خود، رعايت استحقاق هر چيز و رساندن هر ذى‏حقى به حقش آمده است؛ چنان‏كه آن حضرت فرموده است:

«العَدْلُ يَضَعُ الأُمُورَ مَوَاضِعَهَا.[1] عدالت كارها را بدانجا مى‏نهد كه بايد.»

امام على (ع) همه چيز را بر مبناى عدالت مى‏ديد و همه چيز را با ميزان عدالت مى‏سنجيد. او عدالت را ميزان سياست خود قرار داد، نه سياست خود را ميزان عدالت؛ ازاين‏رو، جز به راه عدالت نرفت.

از نظر على (ع) عدالتْ اصلى است كه جامعه را قوام مى‏بخشد، به اعتدال مى‏رساند و سلامت، آسايش و آرامش آن را تضمين مى‏كند. عدالت بزرگراهى عمومى است كه مى‏تواند همه را در خود بگنجاند و بدون هيچ مشكلى عبور دهد، اما ظلم و جور، كوره‏راهى است كه حتى فرد ستمگر را هم به مقصد نمى‏رساند.[2]

«الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌ‏.[3] عدالت تدبير كننده‏اى است به سود همگان.»

عدالت هركس را به حقش و به آنچه استحقاق دارد، مى‏رساند و آن‏كس كه به عدالت تن نمى‏دهد، در واقع، كسى است كه بيمار است، اندامش آماس كرده و در عدالت نمى‏گنجد. او بايد بداند جايگاه ظلم و جور براى هركس تنگ‏تر است.[4]

«فَإِنَّ فى الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ‏.[5] در عدالت گشايش است و آن‏كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‏تر يابد.

عدالت همه‏چيز را در جاى خود و مرز خويش قرار مى‏دهد و حفظ مى‏نمايد. بنابراين، عدالت چيزى است كه مى‏توان به آن به‏عنوان مرز ايمان نگريست و به حدود آن راضى و قانع بود، اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد، ديگر حدى براى خود نمى‏شناسد، اگر به حدى برسد، به مقتضاى طبيعت و شهوت‏ سيرى‏ناپذير خود، تشنه حد ديگر مى‏گردد و بيشتر احساس نارضايى مى‏كند.[6]

بنابراين، بهترين سياست براى همگان، سياستى است كه بر عدالت همه‏جانبه استوار باشد و به بهانه‏هاى گوناگون، عدالت زير پا گذاشته نشود. به بيان اميرمؤمنان على (ع):

«خَيْرُ السِّيَاسَاتِ العَدْلُ.[7] بهترين سياست‏ها عدالت است.»

بى‏گمان ستم و بيداد مايه زشتى، خرابى و تباهى است، عدالت و داد مايه زيبايى، درستى و آبادى است.

«الْعَدْلُ ... جَمَالُ الوُلاةِ.[8] عدالت ... جمال زمامداران است.»

على (ع) در عرصه سياست، تنها عدالت‏خواه نبود، بلكه با همه وجود در خدمت عدالت بود و همه‏چيز را با آن مى‏سنجيد؛ در واقع عدالت‏ورز بود. سخنان، رفتار و فرمان‏هاى حكومتى على (ع) سرشار از عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى است. آن حضرت در امور خُرد و كلان چنين بود. شريف رضى نامه‏اى را از اميرمؤمنان على (ع) به مأمورانِ گرفتن زكات آورده و درباره اين نامه سرشار از عدالت‏خواهى و عدالت‏گرايى، در رابطه با همه كس و همه چيز نوشته است:

در اينجا جمله‏هايى را مى‏آوريم تا بدانند او ستونِ حق را برپامى‏داشت، در كارهاى خُرد و بزرگ، باريك و سترگ، نشانه‏هاى عدالت را براى مردمان به‏جا گذاشت.[9]

قسمت‏هايى از آن نامه چنين است:

«إِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ لا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، وَ لاتَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كارِهاً، وَ لاتَأخُذَنَّ مِنْهُ أَكثَرَ مِنْ حَقّ اللهِ فى مَالِهِ. فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الحَى فَانْزِلْ بمَائِهمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ، ثُمَّ امْضِ إِلَيْهمْ بالسَّكينَةِ وَالوَقَارِ، حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهمْ، وَ لاتُخْدِجْ بالتَّحِيَّةِ لَهُمْ‏.[10]

 برو با پروا داشتن از خدا، كه يگانه و بى‏همتاست! مسلمانى را مترسان! اگر او را خوش نيايد، بر سرِ وى مران! بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيله‏اى رسى، بر سرِ آب آنان فرود آى و به خانه‏هايشان در مياى! پس آهسته و آرام سوى ايشان رو، تا به ميان آنان رسى، سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن!»

امام (ع) مى‏آموزد كه كارگزارانش پاسدار عدالت باشند و در اجراى وظايف خود چنان پايبند امور لطيف انسانى باشند كه هيچ ترسى در مردم ايجاد نكنند و هيچ‏گونه تعدى ننمايند، حتى در راه رفتن خود به‏گونه‏اى سوى مردم حركت كنند كه آنان احساس بيم و ناامنى نكنند و در احترام و حرمت نگه‏داشتن ديگران كوتاهى نورزند.

«ثُمَّ تَقُولَ: عِبَادَ اللهِ!، أَرْسَلَنى إِلَيْكُمْ وَلِى اللهِ وَ خَلِيفَتُهُ، لِآخُذَ مِنْكمْ حَقَّ اللهِ فى أَمْوَالِكمْ، فَهَلْ للهِ فى أَمْوَالِكمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: لا، فَلا تُرَاجعْهُ، وَ إِنْ أَنْعَمَ لَك مُنْعِمٌ فَانْطَلِقَ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ‏.[11]

سپس بگو: بندگان خدا! مرا ولى خدا و خليفه او سوى شما فرستاد تا حقى را كه خدا در مال‏هايتان نهاد از شما بگيرم، آيا خدا را در مال‏هاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! متعرض او مشو؛ و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بى‏آنكه او را بترسانى، يا بيمش دهى، يا بر او سخت گيرى، يا كار را بر او سخت گردانى!»

عدالت امام (ع) بر اين است كه بناى رفتار مديريتى با مردم، براساس اعتماد به ايشان است و از هرگونه ناروايى و رفتار غير انسانى بايد پرهيز شود و مناسبات حكومتى بر پايه ترس و ارعاب، سخت‏گيرى و خشونت نباشد.

«فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ؛ فَإِنْ كانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبلٌ فَلاتَدْخُلْهَا إِلّا بإِذْنِهِ، فَإِنَّ أَكثَرَهَا لَهُ، فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاتَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لا عَنيفٍ بهِ وَ لاتُنَفِّرَنَّ بَهيمَةً وَ لاتُفْزِعَنَّهَا، وَ لاتَسُوءَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا.[12]

آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير! اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بى‏رخصتِ او ميان آن نرو، كه بيشترِ آن رمه براى اوست. چون به رمه رسيدى، چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد، يا خواهد كه آنها را بيازارد؛ چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان! و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن!»

عدالت‏ورزى امام تا بدانجاست كه اجازه ترساندن و بدرفتارى با حيوانى را نمى‏دهد. مشخص است كه ملاحظات انسانى و حفظ حرمت‏هاى آدمى تا چه اندازه بايد رعايت شود.

 

[1] . همان، حكمت 437.

[2] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 112.

[3] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 437.

[4] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 114.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 15.

[6] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 114.

[7] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 3، ص 420.

[8] . همان، ج 1، ص 90.

[9] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، نامه 25.

[10] . همان.

[11] . همان.

[12] . همان.


مشورت در سياست و پرهيز از خودرأيى، از مؤكدترين امور در راه و رسم سياسى و مديريتى اميرمؤمنان على (ع) است. آن حضرت همچون رسول خدا، اهل مشورت در امور بود و به كارگزاران خود مى‏آموخت كه چنين كنند. پيشواى آزادگان على (ع) در نامه‏اى كه به سران سپاه خود نوشته، دراين‏باره چنين فرموده است:

«مِنْ عَبْدِ اللهِ عَلِى أَمِيرِ المُؤْمِنينَ إِلَى أَصْحَاب المَسَالِحِ ... أَلا وَ إِنَّ لَكمْ عِنْدِى أَنْ لا أَحْتَجزَ دُونَكمْ سِراً إِلّا فى حَرْبٍ، وَ لا أَطْوِى دُونَكمْ أَمْراً إِلَّا فى حُكمٍ‏.[1]

از بنده خدا على بن ابى‏طالب، اميرمؤمنان (ع) به نيروهاى مسلح و نگهدارنده مرزها ... حق شما بر من اين است كه جز اسرار جنگى، هيچ سرى را از شما پنهان نسازم و در امورى كه پيش مى‏آيد، جز حكم الهى، بدون مشورت شما كارى انجام ندهم.»

على (ع) در امور مختلف با نزديكان، ياران و صاحبان رأى مشورت مى‏كرد، آنگاه تصميم‏مى‏گرفت. آن حضرت مى‏فرمود:

«لا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ المُشَاوَرَةِ.[2] هيچ پشتيبانى استوارتر از مشورت‏كردن نيست.»

خردمندى اقتضا مى‏كند كه آدمى اهل مشورت باشد، به‏خصوص در تصميم‏گيرى‏ها و اقدامات سياسى كه عرصه‏اى پر خطر است. به بيان على (ع):

«لا يَسْتَغْنى العَاقِلُ عَنِ المُشَاوَرَةِ.[3] هيچ خردمندى از مشورت بى‏نياز نيست.»

اميرمؤمنان، على (ع) براى مشورت اهميت بسيارى قائل بود و همواره اصرار داشت مردمش از نظر دادن خوددارى نكنند؛ چنان‏كه در پيكار صفين ضمن خطبه‏اى كه در آن حقوق متقابل مردمان و زمامداران را بيان كرده است، فرمود:

«فَلاتَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بحَقٍّ، أَوْ مَشُورَةٍ بعَدْلٍ‏.[4] پس، از گفتن حق يا رأى زدن در عدالت باز نايستيد.»

البته مشورتى موجب راهيابى درست و جلوگيرى از لغزش و پشيمانى مى‏شود كه با آدابى درست صورت گيرد؛ يعنى براى مشورت در هر امرى بايد از مشاورانى مناسب و شايسته بهره گرفت و از هر كس نمى‏توان رأى خواست. به‏طور كلى، با كسانى بايد مشورت كرد كه متصف به خداترسى، پرواپيشگى، رازدارى و شجاعت باشند و از خِرَدى نيكو و تجربه‏اى پربار برخوردار باشند؛ با اشخاص ترسو، حريص، دروغگو، جاهل، احمق و كسانى كه زمام احساسات خويش را در دست ندارند، نبايد مشورت كرد؛ به عبارتى، مشورت تابع صفات و ويژگى‏هاست، نه تابع جنسيت و از طبقه و گروهى خاص. امام (ع) در عهدنامه مالك اشتر دراين‏باره چنين فرموده است:

«وَ لا تُدْخِلَنَّ فى مَشْوَرَتِكَ بَخِيلًا، يَعْدِلُ بكَ عَنِ الفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الفَقْرَ، وَ لاجَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الأُمُورِ، وَ لا حَرِيصاً، يُزَيِّنُ لَك الشَّرَهَ بالجَوْرِ؛ فَإِنَّ البُخْلَ وَالجُبْنَ وَالحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجمَعُهَا سُوءُ الظَّنِ باللهِ‏.[5]

بخيل را در مشورت خود دخالت مده، زيرا تو را از احسان منصرف مى‏كند و از نيازمندى مى‏ترساند؛ نيز با شخص ترسو مشورت مكن، زيرا در كارها روحيه‏ات را تضعيف مى‏كند. همچنين حريص را به مشاورت مگير، كه با ستمگرى، حرص را در نظرت زينت مى‏دهد.] همه آنچه درباره اين اشخاص گفتم [به‏خاطر اين است كه بخل، ترس و حرص، غرايز و تمايلات مختلفى‏اند كه از بدگمانى به خدا سرچشمه مى‏گيرند».

 

[1] . همان، نامه 50.

[2] . همان، حكمت 113.

[3] . التميمى الآمدى، غررالحكم و دررالكلم، ج 2، ص 354.

[4] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 216.

[5] . همان، نامه 53.


سياست عرصه‏اى آفت‏خيز است و اگر با حراست نَفْس، حاكميت اخلاق و مَهار قدرت همراه نباشد، آدمى را در دام قدرت‏طلبى، خودكامگى، عقل‏گريزى، خشونت‏ورزى، دنيازدگى، انحصارطلبى، دروغگويى، فريبكارى، زورگويى، كينه‏توزى، حب و بغض افراطى، رياكارى، گردن‏فرازى، سازش‏كارى و دام‏هاى بسيار ديگر فرو مى‏برد و فرد و جامعه را به تباهى مى‏كشاند. بنابراين لازم است از چنين امورى به‏عنوان اصول سلبى پرهيز شود. در ذيل به برخى از اين آفات پرداخته مى‏شود.


اگر قدرت مهار نشود، انسان را در اسارت خود درمى‏آورد و سياست به فساد آلوده مى‏شود. قدرت اين امكان را به قدرت‏طلبان مى‏دهد كه تمايلات خود را هرگونه كه بخواهند، ارضا نمايند، منافع مردمان را به راحتى در پاى مطامع خود قربانى كنند و به همه‏چيز تجاوز كنند؛ به تعبير على (ع):

«مَنْ نَالَ استَطَالَ‏:[1] آن‏كه به نوايى رسيد، خود را برتر از ديگران ديد».

قدرت‏طلبى بستر سركشى، قانون‏شكنى، تندى و تيزى و خِرَدگريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالك اشتر چنين هشدار داده است:

«وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً، فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لاتَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ، فَإِنَّ ذلِك يُطَامِنُ إِليْكَ مِنْ‏ طِمَاحِكَ، وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبكَ، وَ يَفِي‏ءُ إِلَيْكَ بمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ‏.[2]

و اگر قدرتى كه از آن برخوردارى، نخوتى در تو پديد آورد و خود را بزرگ شمردى، بزرگى حكومتِ پروردگار را كه برتر از توست، بنگر كه چيست، و قدرتى را كه بر تو دارد و تو را بر خود آن قدرت نيست؛ كه چنين نگريستن، سركشى تو را فرو مى‏نشاند، و تندى و تيزى‏ات را باز مى‏دارد، و عقلِ از دست رفته‏ات را به تو باز مى‏گرداند.»

امام (ع) عوارض قدرت‏طلبى را به‏طور مشخص سه چيز معرفى كرده است: طِمَاح (سركشى)؛ غَرْب (تندى و تيزى) و عَزَب عقل (خِرَدگريزى).

معلوم است كه اين عوارض در عرصه سياست چه مى‏كند و چگونه موجب تعدى به حقوق مردم، تعرض به حرمت ايشان، ستم و بيدادگرى و خشونت‏ورزى، و زمينه‏ساز تصميمات و اقدامات نابخردانه مى‏شود.

 

[1] . همان، حكمت 216.

[2] . همان، نامه 53.


قدرت بستر مهياسازى استبداد و خودكامگى است و چنانچه انسان فارغ از اخلاق به قدرت برسد و قدرتش مهار نشود، در هر مرتبه‏اى كه باشد، دست به استبداد و خودكامگى مى‏زند. خودكامگى نمودِ حاكميت حيوانيت در آدمى است. آن‏كه در اسارتِ ذلتِ حيوانيت قرار مى‏گيرد، اين ذلت را به‏صورت خودكامگى و تجبّر و در قالب گردن‏فرازى و گردن‏كشى در تصميم‏گيرى و در سلوك و رفتار خويش نشان مى‏دهد، كه اين هلاكتى سخت براى آدمى و جامعه انسانى است. به تعبير اميرمؤمنان على (ع):

«مَنِ اسْتَبدَّ برَأيِهِ هَلَك:[1]هر كه استبداد ورزد، هلاك شود».

زمامداران خودكامه در امور مردم، چنان‏كه خود مى‏خواهند- بدون ترس و بيم از حساب و كتاب، پرسش و مؤاخذه و جزا و عقاب- تصميم مى‏گيرند و رفتار مى‏نمايند و در امور ايشان به هر نحو تصرف مى‏نمايند. منشأ اين امر از آنجاست كه زمامداران خود را مكلّف نمى‏دانند تا تصميمات و مناسبات و تصرفات خود را با شريعت، يا بر قانون، يا بر اراده ملت مطابق سازند.[2]

چنين چيزى مايه تباهى سياست، حكومت و ذلت و حقارت ملت است. به تعبير عبدالرحمن كواكبى، اگر استبداد شخصى بود و مى‏خواست حَسَبَ و نَسَب خويش را بيان سازد، هرآينه، مى‏گفت: نام من شر است، پدرم ستمكارى، مادرم بدرفتارى، برادرم خيانت‏كارى، خواهرم درويشى، عمويم تنگ‏دستى، خالويم زبونى، فرزندم بينوايى، دخترم بيكارى، وطنم خرابى، و قبيله‏ام نادانى است.[3]

استبداد و خودكامگى منشأ تباهى‏هاى مختلف در جامعه و حكومت است. سياستمداران مستبد و خودكامه، انديشه و انديشه‏ورزى را به بند مى‏كشند، باب نقد و انتقاد را مى‏بندند و هر ناروايى را بر خود روا مى‏دارند و اين‏گونه همه‏چيز را به انحطاط مى‏كشانند. در انديشه سياسى امام على (ع)، استبداد و خودكامگى مايه زوال و نابودى است.

«الإِسْتِبْدادُ برَأيكَ يُزِلُّكَ وَ يُهَوِّرُكَ فى المَهَاوِى‏.[4] خودكامگى تو را مى‏لغزاند و در هلاكت‏گاه فرومى‏اندازد.»

اميرمؤمنان على(ع) استبداد و خودكامگى را ملغى مى‏دانست و حاضر نبود براى پيشبرد امور، مديريت و هدايت مردم، به روش‏هاى استبدادى و راه و رسم فرعونى توسل جويد؛ كه اين را مايه تباهى خود مى‏دانست. بهترين سياستمداران، زمانى كه در تنگناها قرار مى‏گيرند، راهِ گشودن معضلات حاد و مشكلات كمرشكن حكومت را، به‏كارگيرى استبداد و خودكامگى مى‏دانند و توسل بدين امور را هرچند براى مدت كوتاهى موجه مى‏بينند و به روش‏هاى مستبدانه و سلوك خودكامانه ميل مى‏كنند، اما امام على (ع) در هيچ شرايطى خودكامگى ننمود و اجازه خودكامگى به كسى نداد. در اواخر حكومت آن حضرت، گروه‏هاى غارتگر قاسطين به مناطق مختلف تهاجم مى‏كردند تا امنيت را از مردم سلب كنند، ترس و وحشت را بر فضاى جامعه حاكم سازند و امكان تحقق برنامه‏هاى اصلاحى اميرمؤمنان على (ع) را از بين ببرند، مردم نيز به تبع سران قبايل، متنفذان و امتيازجويانى كه منافع چپاول‏گرانه و حاكميت خودسرانه‏شان پايان پذيرفته بود، در يارى امام كوتاهى مى‏كردند. به گمان برخى، شيوه همراه كردن مردم با حكومت، به‏كارگرفتن روش‏هاى زورمدارانه و خودكامانه بود، اما امام على (ع) هرگز بدين روش‏ها رو نياورد و در آن شرايط سخت بر الغاى خودكامگى و خودكامگى‏پذيرى پاى فشرد.

«وَاللهِ لا أَرَى إِصْلاحَكمْ بإِفسَادِ نَفسِى‏.[5] به خدا سوگند! اصلاح شما را با افساد و تباه ساختن خود جايز نمى‏بينم.»

اميرمؤمنان على (ع) به صراحت از همه كارگزاران خود مى‏خواست كه به هيچ وجه به سمت استبداد و خودكامگى ميل نكنند، بر اين امر با جديت نظارت مى‏كرد و به هيچ كس اجازه نمى‏داد با مردم چنين رفتارى داشته باشد، چنان‏كه در نامه خود به أَشْعَث بن قَيْس نوشت:

«لَيْسَ لَك أَنْ تَفْتَاتَ فى رَعِيَّةٍ.[6] اين حق براى تو نيست كه در ميان مردم به استبداد و خودرأيى عمل نمايى.»

و در عهدنامه مالك اشتر چنين آمده است:

 «وَ لا تَقُولَنَّ إِنِّى مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ‏.[7] مبادا بگويى من بر مردمان مسلطم، از من فرمان دادن است و از ايشان اطاعت كردن!»

امام (ع) در ادامه اين سفارش به پيامدهاى خطرناك و تباه‏كننده استبداد و خودكامگى اشاره كرده و فرموده است:

«فَإنَّ ذلِكَ إدغَالٌ فى القَلب، وَ مَنهَكَةٌ لِلدِينِ، وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الغِيرِ.[8] زيرا اين كار دل را تيره و تباه كند، و دين را ناتوان و فرسوده سازد، و دگرگونى را نزديك گرداند.»

در اين بيان، حضرت سه پيامد براى استبداد و خودگامگى برشمرده است:

  1. تيرگى و تباهى قلب مستبدان و خودكامگان؛
  2. ناتوانى و سستى و فرسودگى در دين؛
  3. نزديك شدن اوضاع به دگرگونى، يعنى شورش، درگيرى و انقلاب.

بدين‏ترتيب روشن است كه استبداد و خودكامگى هيچ‏چيز را سالم باقى نمى‏گذارد.

 

[1] . همان، حكمت 161.

[2] . كواكبى، طبيعت استبداد، ص 42.

[3] . همان، ص 103.

[4] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 390.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 69.

[6] . همان، نامه 5.

[7] . همان، نامه 53.

[8] . همان.


خشونت، هر نوع هتك نسبت به حرمت و كرامت انسان، زير پا گذاشتن حقوق اشخاص، تعرض، تعدى، تأذى و تندى و تيزى به هر شكل و با هر كس است. اين امر در سياست كه لوازم اعمال قدرت به هر صورت در آن مهياست، بسيار رايج و متداول است. البته إِعمال و اجراى قانون نسبت به متجاوزان و متعديان و متعرضان، خشونت نيست و از آن به «شدت قانونى» تعبير مى‏شود.

در انديشه سياسى على (ع) خشونت‏ورزى زشت‏ترين چيزها و بدترين خصلت‏هاى سياسى است. در سخنان على (ع) درباره خشونت تعابير متعددى نقل شده است، از جمله:

«الخُرْقُ شَرُّ خُلْقٍ‏.[1] خشونت و درشتى، بدترين اخلاق است.»

«أَقْبَحُ شَي‏ءٍ الخُرْقُ.[2] زشت‏ترين چيز، خشونت و درشتى است.»

«أسْوَءُ شَي‏ءٍ الْخُرْقُ.[3] بدترين چيز، خشونت و درشتى است.»

خشونت در هر امرى، از جمله در سياست، موجب نفرت و گريز مى‏شود.

«مَنْ خَشُنَتْ عَرِيكَتُهُ أَفْقَرَتْ حَاشِيَتُهُ.[4] هركه درشت‏خو باشد و خشونت ورزد، مردم از گرداگرد او بگريزند.»

خشونت‏ورزى پيامدهاى بسيار خطرناكى دارد، چنان‏كه اميرمؤمنان على (ع) درباره دوران پس از پيامبر اكرمِ و حاكم شدن چنين شاخصه سياسى به اين پيامدها اشاره كرده است. در آن دوران، رفتارى خشونت‏آميز در عرصه سياست و حكومت اعمال گرديد؛ به‏گونه‏اى‏كه سخن‏گفتن زمامداران تند و همراه با تهديد و ارعاب بود، و تماس و برخوردشان خشن و درشت بود؛ و اين امر، آسيب‏هاى شديدى بر باورها، روحيات و سلوك مردمان به جاى گذاشت. امام (ع) دراين‏باره چنين فرموده است:

«فَصَيَّرَهَا فى حَوْزَةِ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا، وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا ... فَمُنى النَّاسُ- لَعَمْرُ اللَّهِ- بخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَاعْتِرَاضٍ‏.[5] پس‏{خليفه اول} امر خلافت را {پس از خود} در جايگاهى بس خشن قرار داد، سخن‏گفتن او (خليفه دوم) تند و تيز بود، و برخورد و ارتباط او خشن ... به خدا سوگند! مردم در اين دوران به بيراه روى، سركشى و چموشى، رياكارى، و بى‏اعتدالى و حق‏گريزى دچار شدند.»

اميرمؤمنان، على (ع) پيامدهاى رفتار و سياست‏هاى خشونت‏آميز آن دوره را با چهار تعبير «خَبْط»،[6] «شِماس»،[7] «تَلَوُّن»[8] و «اعْتِراض»[9] بيان كرده است.

كلام امام (ع) بيانگر آن است كه خشونت، انسان‏ها را به انواع انحراف‏ها و سركشى‏ها مى‏كشاند و آنان را به رياكارى و رنگ به‏رنگ‏شدن و نفاق سوق مى‏دهد كه خطرناك‏ترين بيمارى روحى براى آدمى است. همچنين سلامت رفتارى و سلوك معتدل را زايل مى‏سازد و مردمان را به راست‏روى و چپ‏روى و افراط و تفريط گرفتار مى‏نمايد.

آدمى به‏طور فطرى از خشونت بيزار است. خشونت‏ورزى در سياست، مردمان را به گريز از سياست، حكومت و جامعه سوق مى‏دهد؛ چنان‏كه اميرمؤمنان على (ع) در سخنى به زياد بن ابيه، جانشين عبدالله بن عباس در منطقه فارس اين حقيقت را گوشزد فرمود:

«إِسْتَعْمِل الْعَدْلَ، وَاحْذَرِ العَسْفَ وَالحَيْفَ، فَإِنَّ العَسْفَ يَعُودُ بالجَلاءِ، وَالحَيْفَ يَدْعُو إلَى السَّيْفِ‏.[10] عدالت پيشه كن و از خشونت و درشتى، و از ستم و بيدادگرى بپرهيز، كه خشونت و درشتى مردم را به فرار و آوارگى وادارد، و ستم و بيدادگرى شمشير را به ميان آرد.»

 

[1] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 1، ص 200.

[2] . همان، ج 2، ص 371.

[3] . همان، ص 378.

[4] . همان، ج 5، ص 325.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 3.

[6] . الخَبْط يعنى السَّيْرُ عَلَى غَيْرِ جَادَّه: انحراف از مسير، و از جاده اصلى بيرون رفتن.( ابن أبى‏الحديد، شرح نهج‏البلاغه، ج 1، ص 173)

[7] . الشِّمَاس يعنى النِّقَار، چموشى و سركشى.( همان)

[8] . التَّلَوُّن يعنى التَّبَدُّل، دگرگونى، رياكارى و رنگ عوض كردن.( همان)

[9] . الاعْتِراض يعنى السَّيرُ لَا عَلَى خَطٍّ مُسْتَقِيمٍ، از راه غيرمستقيم رفتن. چنان‏كه گويند: بَعِيرٌ عُرْضِى، يعنى بچّه شترى كه تازه راه افتاده است و نمى‏تواند در مسير مستقيم حركت كند، دچار چپ‏روى و راست‏روى مى‏شود و غيرمستقيم حركت مى‏نمايد.( همان)

[10] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 476.


تنگ‏نظرى و انحصارطلبى در سياست بدين معناست كه سياستمداران جز خود را نبينند و جز به منافع خود نينديشند و همه چيز را براى خود بخواهند. قدرت مهار نشده به‏سرعت آدمى را به خودگزينى و انحصارطلبى سوق مى‏دهد. به بيان پيشواى آزادگان امام على (ع):

 «مَنْ مَلَكَ اسْتَأثَرَ:[1]هر كه مُلك يابد، همه چيز را براى خود خواهد».

تنگ‏نظرى و انحصارطلبى در عرصه سياست منجر به پيدايش گروه‏هاى قدرت‏گراى خودخواه و تماميت‏طلبى مى‏شود كه منافع عمومى را به انحصار خود درمى‏آورند و مقابل هرگونه توزيع قدرت مى‏ايستند و شريان همه چيز را در اختيار مى‏گيرند و براى حفظ اين امور به خشونت و سركوب متوسل مى‏شوند؛ تصويرى كه اميرمؤمنان على (ع) از بنى‏اميه ارائه نمود:

«وَايْمُ اللَّهِ لَتَجدُنَّ بَنى‏أُمَيَّةَ لَكمْ أَرْبَابَ سُوءٍ بَعْدِى، كالنَّاب الضَّرُوسِ: تَعْذِمُ بفِيهَا، وَ تَخْبطُ بيَدِهَا، وَ تَزْبنُ برِجْلِهَا، وَ تَمْنَعُ دَرَّهَا. لا يَزَالُونَ بكمْ حَتَّى لا يَتْرُكوا مِنْكمْ إِلّا نَافِعاً لَهُمْ، أَوْ غَيْرَ ضَائِرٍ بهِمْ‏.[2]

به خدا سوگند! پس از من بنى‏اميه را زمامدارانى بسيار بد خواهيد يافت، مانند شترى خشن و چموش، كه به دهان گاز مى‏گيرد و با دست به زمين مى‏كوبد و با پا لگد مى‏زند و از قطره‏اى شير نيز دريغ مى‏ورزد. پيوسته با شما چنين كنند و سلطه آنان بر شما چندان بپايد تا از شما كسى را به‏جا نگذارند، جز آن‏كه به آنان سودى رساند، يا زيانى به ايشان بازنگرداند.»

سياستمداران تنگ‏نظر و انحصارطلب، مردمان و گروه‏هاى اجتماعى و سياسى را يا با خود مى‏بينند يا بر خود، يا آنان كه سود مى‏رسانند، يا آنان كه بر زيان ايشانند؛ بر مبناى چنين امرى به ارعاب، سركوب، تجاوز و تعدى دست مى‏زنند و مردمان را چونان برده‏اى براى خويش مى‏خواهند.

«وَ لا يَزَالُ بَلاؤُهُمْ عَنْكمْ حَتَّى لا يَكونَ انْتِصَارُ أَحَدِكمْ مِنْهُمْ إِلّا كانْتِصَارِ الْعَبْدِ مِنْ رَبهِ، وَ الصَّاحِب مِنْ مُسْتَصْحِبهِ‏.[3] و بلاى آنان چندان مانَد تا يارى خواستن هر يِكِتان از آنان، درست همانند درخواست برده‏اى از ارباب خويش و تابعى از متبوع خويش باشد.»[4]

 

[1] . همان، حكمت 160.

« استيثار» يعنى خودگزينى و انحصارطلبى، كه نقطه مقابل« ايثار»، يعنى ديگرگزينى و بخشش‏گرى است.( بنگريد به: جعفرى، پرتوى از نهج‏البلاغه، ج 5، ص 263)

[2] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 93.

[3] . همان.

[4] . سيد رضى، نهج‏البلاغه؛ (خورشيد بى‏غروب)، ص 104.


دنيازدگى به‏معناى ارتباط پست و دل‏بستگى نفسانى با هر امرى از امور عالم است؛ چه امور مادى و چه امور معنوى. اين دنيازدگى است كه آدمى را به انحطاط مى‏كشاند و به روابط تباه و مناسبت‏هاى آلوده مى‏كشاند. چنانچه انسان با هر امرى از امور عالم، چه مادى و چه معنوى، رابطه‏اى درست و سالم برقرار كند و زندگى اين‏جهانى و قدرت و رياست و هرگونه امكانى را هدف نشمارد و وسيله رشد و كمال بداند و زمينه‏ساز خدمت و سعادت قرار دهد، از دام دنيازدگى رها مى‏شود و چيزى به‏نام دنياى ستوده در مقابل دنياى نكوهيده جلوه مى‏يابد.

چيست دنيا؟ از خدا غافل بُدن‏

 

نه قُماش و نقده و ميزان و زن‏

     

مال را كز بهرِ حق باشى حَمول‏

 

نِعْمَ مالٌ صالحٌ خواندش رسول‏

آب در كشتى هلاك كشتی ست

 

آب اندر زير كشتى پُشتى ست‏[1]

     

در انديشه امام على (ع)، دنيازدگى منشأ تباهى و ستم و بيدادگرى است و تا انسان خود را از دنيازدگى نجات ندهد، به رشد و كمال حقيقى و روابط سالم انسانى و پاداش الهى نمى‏رسد:

«مِنْ هَوَانِ الدُّنْيَا عَلَى اللهِ أَنَّهُ لا يُعْصَى إِلَّا فِيهَا، وَ لا يُنَالُ مَا عِندَهُ إِلّا بتَرْكِهَا.[2] در خوارى دنيا [ى نكوهيده‏] نزد خدا همين بس كه جز در دنيا (به سبب دنيا) نافرمانى او نكنند و جز با وانهادن دنيا به پاداشى كه نزد خداست، نرسند.».

دنيازدگى در عرصه سياست منشأ فساد سياسى، دين‏فروشى، تجاوز، خيانت و جنايت، چپاولگرى و غارت دارايى‏هاى عمومى، و جنگ و خون‏ريزى است. اميرمؤمنان على (ع) در نامه‏اى معاويه را از اقدامات تباهش به سبب دنيازدگى‏اش پرهيز داده و چنين نوشته‏است:

«وَ أَرْدَيْتَ جيلًا مِنَ النَّاسِ كثِيراً خَدَعْتَهُمْ بغَيِّكَ، وَ أَلْقَيْتَهُمْ فى مَوْجِ بَحْرِكَ ... فَاتَّقِ اللَّهَ يَا مُعَاوِيَةُ فى نَفْسِكَ وَ جَاذِب الشَّيْطَانَ قِيَادَكَ، فَإِنَّ الدُّنْيَا مُنْقَطِعَةٌ عَنْك وَ الآخِرَةَ قَرِيبَةٌ مِنْك‏.[3] و گروهى بسيار از مردم را تباه ساختى و به گمراهى‏ات فريبشان دادى و در موج درياى‏] نفاق و دورويى [خويش انداختى ... پس معاويه! از خدا درباره خود بيم‏دار و مهارت را از كف شيطان درآر، كه دنيا از تو جدا خواهد شد و آخرت به تو نزديك است!»

دنيازدگى آدمى را بدانجا مى‏رساند كه براى كسب قدرت سياسى، همه‏چيز خود، حتى دين خويش را بفروشد و همه ارزش‏ها و اخلاقيات را در معبد قدرت قربانى نمايد؛ چنان‏كه عمروبن عاص براى رسيدن به حكومت مصر همه‏چيز خود را به معاويه فروخت. امام (ع) در نامه‏اى بدو دراين‏باره چنين فرمود:

«فَإِنَّك جَعَلْتَ دِينَك تَبَعاً لِدُنْيَا امْرِي‏ءٍ ظَاهِرٍ غَيُّهُ، مَهْتُوكٍ سِتْرُهُ ... فَأَذْهَبْتَ دُنْيَاكَ وَ آخِرَتَكَ‏.[4] تو دينت را پيرو دنياى كسى كردى كه گمراهى‏اش آشكار است و زشتى او پديدار ... پس دنيا و آخرت خود را به باد دادى!»

آنان‏كه زمامدارى عادلانه على(ع) را تحمل نكردند و از همان ابتدا به مخالفت برخاستند و سه جنگ جمل، صفين و نهروان را به امام تحميل نمودند، گرفتار دنيازدگى بودند و هر كدام به نوعى در دام دنياى نكوهيده فرو افتاده بودند؛ چنان‏كه امام (ع) در تحليلى درباره آنان چنين فرموده است:

«فَلَمَّا نَهَضْتُ بالأَمْرِ نَكثَتْ طَائِفَةٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ قَسَطَ آخَرُونَ. كَأَنَّهُمْ لَمْ يَسْمَعُوا اللَّهَ سبحانه حَيثُ يَقُولُ: «تِلْك الدّارُ الآخِرَةُ نَجْعَلُها لِلَّذِينَ لايُرِيدُونَ عُلُوًّا فى الأَرْضِ وَ لا فَساداً وَالْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[5] بَلَى وَاللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا، وَ لَكنَّهُمْ حَلِيَتِ الدُّنْيَا فى أَعْيُنهمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا.[6]

چون به‏كار برخاستم، گروهى پيمانِ بسته شكستند و گروهى از حق بيرون جستند و گروهى ديگر، ستمكارى پيشه كردند. گويا كلام خداى سبحان را نشنيده بودند كه فرمود: «سراى آن جهان از آنِ كسانى است كه برترى نمى‏جويند و راه تبهكارى نمى‏پويند، و پايان كار، ويژه پرواپيشگان است.» آرى، به خدا سوگند كه هم شنيده و هم دريافته بودند، ليكن دنيا در ديده آنان زيبا بود و زيور آن فريفته‏شان نمود!»

در انديشه سياسى على (ع)، غارت و چپاول دارايى‏هاى عمومى و به نابودى كشاندن سرزمين‏ها و فلاكت جامعه، ريشه در دنيازدگى زمامداران دارد. آن حضرت در عهدنامه‏ مالك‏اشتر يادآور شده است:

«وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلاةِ عَلَى الْجَمْعِ، وَ سُوءِ ظَنِّهمْ بالْبَقَاءِ، وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهمْ بالْعِبَرِ.[7] مردم شهرها هنگامى تنگدست گردند كه واليان به گردآوردن مال رو مى‏آورند و از ماندن خود بر سر كار اطمينان ندارند و از آنچه مايه عبرت است، كمتر سود بردارند.»

تاريخ بشر آكنده از ستمگرى‏ها، ويرانى‏ها و خون‏ريزى‏هاى بسيارى است كه منشأ آن دنيازدگى است.

«يَتَوَارَثُهَا الظَّلَمَةُ بالْعُهُودِ. أَوَّلُهُمْ قَائِدٌ لِآخِرِهِمْ وَ آخِرُهُمْ مُقْتَدٍ بأَوَّلِهمْ. يَتَنَافَسُونَ فى دُنْيَا دَنيَّةٍ وَ يَتَكالَبُونَ عَلَى جيفَةٍ مُرِيحَةٍ.[8] ستمگران تاريخ- بر حسب پيمان‏هايى ويژه- وارثان نسل اندر نسل آن فتنه‏هايند؛ چنان‏كه اولينشان رهبر آخرين، و آخرينشان دنباله‏روى اولينشان است. دنياى پست را ميدان رقابت‏ها قرار مى‏دهند و چون سگان بر سر اين مردار گنديده (دنيا) مى‏جنگند و آن را از هم مى‏ربايند.»

 

[1] . مولوى بلخى، مثنوى معنوى، دفتر اول، ابيات 990- 988.

[2] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 385.

[3] . همان، نامه 32.

[4] . همان، نامه 39.

[5] . قصص( 28): 83.

[6] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 3.

[7] . همان، نامه 53.

[8] . همان، خطبه 151.


فريب‏كارى و دروغ‏گويى كالاى رايج بازار سياست‏هاى غير اخلاقى است. حيله‏گرى و دروغ‏پردازى از لوازم اساسى چنين سياستى شمرده مى‏شود. در انديشه سياسى على (ع)، سياست مبتنى بر دروغ و فريب، سياستى جاهلى و غير انسانى است. اميرمؤمنان على (ع) در توصيف منطق سياسى عمرو بن عاص و همه آنان كه بر اين راه و رسمند، فرموده است:

«أَمَا وَ شَرُّ الْقَوْلِ الْكَذِبُ. إِنَّهُ لَيَقُولُ فَيَكذِبُ، وَ يَعِدُ فَيُخْلِفُ‏.[1] آگاه‏باش كه بدترين گفتار، سخن دروغ است! او سخن مى‏گويد و دروغ به‏هم مى‏بافد، و وعده مى‏دهد و خلاف آن مى‏پويد.»

و امام (ع) درباره سياست معاويه‏اى فرمود:

«وَ اللَّهِ مَا مُعَاوِيَةُ بأَدْهَى مِنِّى، وَ لَكنَّهُ يَغْدِرُ وَ يَفْجُرُ.[2] به خدا سوگند! معاويه زيرك‏تر از من نيست، ليكن شيوه او پيمان‏شكنى و گنهكارى و پرده‏درى است.»

در منطق سياسى على (ع)، هيچ چيز چون راستى و درستى، و وفادارى و پرواپيشگى، استواركننده و نجات‏بخش نيست.

«إِنَّ الْوَفَاءَ تَوْأَمُ الصِّدْقِ وَ لا أَعْلَمُ جُنَّةً أَوْقَى مِنْهُ، وَ مَا يَغْدِرُ مَنْ عَلِمَ كيْفَ الْمَرْجعُ. وَ لَقَدْ أَصْبَحْنَا فى زَمَانٍ قَدِاتَّخَذَ أَكثَرُ أَهْلِهِ الْغَدْرَ كَيْساً، وَ نَسَبَهُمْ أَهْلُ الْجَهْلِ فِيهِ إِلَى حُسْنِ الْحِيلَةِ.[3] همانا وفا همزادِ راستى است و هيچ سپرى چون وفا بازدارنده‏] گزند [نيست. بى‏وفايى نكند آن‏كه مى‏داند براى او چه بازگشتگاهى است. ما در روزگارى به‏سر مى‏بريم كه بيشتر مردمِ آن بى‏وفايى را زيركى و سياستمدارى دانند، و نادانان، آن مردم را سياستمدار و چاره‏انديش خوانند.»

در انديشه سياسى على (ع)، راستى و درستى از لوازم جدايى‏ناپذير سياست است.

«وَلْيَصْدُقْ رَائِدٌ أَهْلَهُ، وَلْيَجْمَعْ شَمْلَهُ، وَلْيُحْضِرْ ذِهْنَهُ‏.[4] پيشواى قوم بايد با مردم خود به‏راستى سخن گويد و پراكندگى را به جمعيت كشاند و ذهن خود را آماده پذيرش گرداند.»

امام خود جلوه تمام‏عيار راستى و درستى در سياست بود. آن حضرت در خطبه‏اى كه پس از بيعت مردم با خود در مدينه ايراد كرد، فرمود:

«ذِمَّتِى بمَا أَقُولُ رَهِينَةٌ، وَ أَنَا بهِ زَعِيمٌ ... وَ اللَّهِ مَا كَتَمْتُ وَشْمَةً، وَ لا كَذَبْتُ كِذْبَةً.[5] آنچه مى‏گويم، در عهده خويش مى‏دانم و خود ضامن آنم ... به خدا سوگند! به اندازه سرِ سوزنى را پنهان ندارم، و هيچ نوع دروغى نگويم!»

اميرمؤمنان (ع) در تمام دوران حكومتش به همين‏گونه بود و هرگز سياست خود را به دروغ، فريب، خيانت و بى‏وفايى نيالود.

 

[1] . همان، خطبه 84.

[2] . همان، خطبه 200.

[3] . همان، خطبه 41.

[4] . همان، خطبه 108.

[5] . همان، خطبه 16.


تزوير و رياكارى در سياست، روابط سياسى را غير امن و پايه اعتمادهاى سياسى را سست مى‏سازد؛ زيرا در وراى هر سخن سياسى، چيزى ديگر نهفته، و پشت هر اقدام سياسى، عملى خلاف آن قرار گرفته است. در اين صورت، سياست عرصه امورِ غيرقابل پيش‏بينى و غيرقابل اتكا خواهد بود. در اين عرصه ظاهربينان به‏راحتى فريب مى‏خورند، و مزوّران و رياكاران به‏راحتى به مقاصد نادرست خويش مى‏رسند.

در پيكار صفين، آن‏هنگام كه شكست قاسطين مسلّم گرديد و چيزى نمانده بود تا طومار ستمگرى معاويه در نورديده شود، معاويه و عمرو بن عاص از سر تزوير و رياكارى فرمان بر سر نيزه كردن قرآن‏ها و دعوت به توقف جنگ را خواستار شدند و مقدس‏مابانى كه درك درستى از سياست نداشتند، فريب آن تزوير و رياكارى را خوردند. سخنان امام (ع) دراين‏باره چنين بود:

«هَذَا أَمْرٌ ظَاهِرُهُ إِيمَانٌ وَ بَاطِنُهُ عُدْوَانٌ، وَ أَوَّلُهُ رَحْمَةٌ وَ آخِرُهُ نَدَامَةٌ.[1] اين كارى است كه ظاهر آن نشانه گرايش به آيين است، و باطن آن تجاوز به دين و دشمنى و كين؛ و آغاز آن بخشايش است و مهربانى، و انجام آن پشيمانى.»

در انديشه سياسى على (ع)، جز با نفى تزوير و رياكارى نمى‏توان به درستى امانت‏دارى كرد و راه رشد مردمان و بستر سعادت ايشان را فراهم نمود.

«وَ مَنْ لَمْ يَخْتَلِفْ سِرُّهُ وَ عَلانيَتُهُ، وَ فِعْلُهُ وَ مَقَالَتُهُ فَقَدْ أَدَّى الأَمَانَةَ.[2] هر كس كه نهان و آشكار، كردار و گفتار او دوگونه نباشد، امانت را به‏جا آرد.»

اميرمؤمنان على (ع) خود بر هرگونه تزوير و رياكارى خط بطلان كشيد. در نگاه آن حضرت، مناسبات مزوّرانه و رياكارانه نشانه نهايت تباهى جامعه است؛ چنان‏كه در تحليلى درباره سلطه امويان و پيامدهاى آن فرمود:

«فَعِنْدَ ذَلِك ... وَ تَحَابُّوا عَلَى الْكَذِب، وَ تَبَاغَضُوا عَلَى الصِّدْقِ ... وَاسْتُعْمِلَتِ الْمَوَدَّةُ باللِّسَانِ، وَ تَشَاجَرَ النَّاسُ بالْقُلُوب‏.[3] در اين هنگام ... در دروغ باهم دوست باشند و در راست يكديگر را دشمن گيرند ... دوستى را به زبان به‏كار برند و به دل باهم دشمنى نمايند.»

 

[1] . همان، خطبه 122.

[2] . همان، نامه 26.

[3] . همان، خطبه 108.


سازش‏كارى سياسى، پاگذاشتن بر اصول اخلاقى و تعدى به موازين انسانى و ناديده گرفتن معيارهاى عقلانى و پشت كردن به ارزش‏هاى دينى، براى رسيدن به آرزوهاى نفسانى و مطامع حيوانى و منافع آنى است. به اين ترتيب، سياست به چاپلوسى، خيانت‏كارى، پرده‏درى، ستمكارى و ترجيح منافع شخصى و گروهى بر منافع عمومى آلوده مى‏شود. از ديدگاه على (ع)، چنين سياستى راه به درستى و هدايتگرى نمى‏برد.

«لا يُقِيمُ أَمْرَ اللهِ سُبْحَانَهُ إلّا مَنْ لا يُصَانِعُ، وَ لا يُضَارعُ، وَ لا يَتَّبعُ المَطَامِعَ‏.[1] فرمان خدا را تنها كسى مى‏تواند اجرا كند كه سازش‏كار و انحراف‏پذير و طمع‏ورز نباشد.»

آنان‏كه به راحتى از حق عدول مى‏كنند و به روش‏هاى اهل باطل تن مى‏دهند و پيرو چشم‏داشت‏ها مى‏شوند، نمى‏توانند عدالت را برپا كنند و حقوق انسان‏ها را ادا نمايند. اميرمؤمنان على (ع) در عهدنامه مالك‏اشتر به وى سفارش مى‏كند كه در به‏كار گرفتن كارگزاران خود به اين امر نيز توجه كند:

«فَإِنَّهُمْ أَكرَمُ أَخْلاقاً، وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً، وَ أَقَلُّ فى الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً، وَ أَبْلَغُ فى‏ عَوَاقِب‏الأمورِ نَظَراً.[2] {كسانى را به‏كار گمار كه} اخلاق آنان گرامى‏تر است، و آبرويشان محفوظتر، طمعشان كمتر و عاقبت‏نگرى‏شان فزون‏تر.»

هرگاه برق طمع بر جانِ آدمى زند، خردورزى و عقل سياسى كور مى‏گردد.

«أَكثَرُ مَصَارعِ العُقُولِ تَحْتَ بُروقِ المَطَامِعِ‏.[3] قربانگاه خِرَدها را بيشتر آنجا توان يافت كه برق طمع‏ها بر آن تافت.»

اميرمؤمنان على (ع) در سفارشى والا فرمود:

«لاتُدْهِنُوا فى الحَقّ إذَا وَرَدَ عَلَيْكمْ وَ عَرَفْتُمُوهُ فَتُخْسِرُوا خُسْرَاناً مُبيناً.[4] در حق سازش‏كارى روا مداريد، آنگاه كه حق بر شما وارد شد و حق را شناختيد، كه دچار خسران آشكارى مى‏شويد.»

آن حضرت خود برترين نمونه سياسى پس از پيامبر اكرم در سازش نكردن با باطل و ستم، و عمل به حق و عدالت بود. چنان‏كه در اعلام تصميم خود در مقابله با مخالفان حق و كسانى كه با استدلال و موعظه از راه باطلى كه پيش گرفته‏اند، بر نمى‏گردند، فرمود:

«وَ لَعَمْرِى مَا عَلَى مِنْ قِتَالِ مَنْ خَالَفَ الْحَقَّ وَ خَابَطَ الْغَى مِنْ إِدْهَانٍ وَ لاإِيهَانٍ‏.[5] به جانم سوگند! در مقابله با كسى كه آشكارا با حق به مخالفت برخيزد و به گمراهى خود اصرار دارد، سازش‏كارى نكنم و سستى نورزم.»

 

[1] . همان، حكمت 110.

[2] . همان، نامه 53.

[3] . همان، حكمت 219.

[4] . ابن‏شعبه الحرانى، تحف‏العقول عن آل‏الرسول، ص 100.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 24.