اخلاق و مسئولیتهای کارگزاران(2) - عدالت ‏خواهى و عدالت‏ ورزى

فهرست مطلب

برترين معيار در عرصه سياست، معيار عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى است، اين بدين معناست كه شايستگى در همه امور رعايت شود و تبعيض‏ها زدوده گردد و در آنجا كه بايد مساوات پاس داشته شود، به جد پاسدارى گردد و آنجا كه صلاحيت و استحقاق موجب تفاوت و امتياز مى‏شود، حقوق متناسب هر فردِ شايسته و هر صاحب حقى رعايت شود و براى همگان امكان رشد و شكوفايى استعدادها فراهم گردد، تا هر كس بتواند به ميزان بروز استعداد و توانايى خود از امكانات، متناسب با استعداد و تلاش خويش بهره‏مند شود، هركس و هر چيز در جاى خودش قرار گيرد، به هيچ كس و هيچ چيز ستمى روا نشود و حقوق همه‏كس و همه‏چيز رعايت گردد. عدالت در انديشه سياسى اميرمؤمنان (ع)، در مفهومى عميق و همه‏جانبه به‏معناى قراردادن هر چيز در جاى خود، رعايت استحقاق هر چيز و رساندن هر ذى‏حقى به حقش آمده است؛ چنان‏كه آن حضرت فرموده است:

«العَدْلُ يَضَعُ الأُمُورَ مَوَاضِعَهَا.[1] عدالت كارها را بدانجا مى‏نهد كه بايد.»

امام على (ع) همه چيز را بر مبناى عدالت مى‏ديد و همه چيز را با ميزان عدالت مى‏سنجيد. او عدالت را ميزان سياست خود قرار داد، نه سياست خود را ميزان عدالت؛ ازاين‏رو، جز به راه عدالت نرفت.

از نظر على (ع) عدالتْ اصلى است كه جامعه را قوام مى‏بخشد، به اعتدال مى‏رساند و سلامت، آسايش و آرامش آن را تضمين مى‏كند. عدالت بزرگراهى عمومى است كه مى‏تواند همه را در خود بگنجاند و بدون هيچ مشكلى عبور دهد، اما ظلم و جور، كوره‏راهى است كه حتى فرد ستمگر را هم به مقصد نمى‏رساند.[2]

«الْعَدْلُ سَائِسٌ عَامٌ‏.[3] عدالت تدبير كننده‏اى است به سود همگان.»

عدالت هركس را به حقش و به آنچه استحقاق دارد، مى‏رساند و آن‏كس كه به عدالت تن نمى‏دهد، در واقع، كسى است كه بيمار است، اندامش آماس كرده و در عدالت نمى‏گنجد. او بايد بداند جايگاه ظلم و جور براى هركس تنگ‏تر است.[4]

«فَإِنَّ فى الْعَدْلِ سَعَةً وَ مَنْ ضَاقَ عَلَيْهِ الْعَدْلُ فَالْجَوْرُ عَلَيْهِ أَضْيَقُ‏.[5] در عدالت گشايش است و آن‏كه عدالت را برنتابد، ستم را سخت‏تر يابد.

عدالت همه‏چيز را در جاى خود و مرز خويش قرار مى‏دهد و حفظ مى‏نمايد. بنابراين، عدالت چيزى است كه مى‏توان به آن به‏عنوان مرز ايمان نگريست و به حدود آن راضى و قانع بود، اما اگر اين مرز شكسته و اين ايمان گرفته شود و پاى بشر به آن طرف مرز برسد، ديگر حدى براى خود نمى‏شناسد، اگر به حدى برسد، به مقتضاى طبيعت و شهوت‏ سيرى‏ناپذير خود، تشنه حد ديگر مى‏گردد و بيشتر احساس نارضايى مى‏كند.[6]

بنابراين، بهترين سياست براى همگان، سياستى است كه بر عدالت همه‏جانبه استوار باشد و به بهانه‏هاى گوناگون، عدالت زير پا گذاشته نشود. به بيان اميرمؤمنان على (ع):

«خَيْرُ السِّيَاسَاتِ العَدْلُ.[7] بهترين سياست‏ها عدالت است.»

بى‏گمان ستم و بيداد مايه زشتى، خرابى و تباهى است، عدالت و داد مايه زيبايى، درستى و آبادى است.

«الْعَدْلُ ... جَمَالُ الوُلاةِ.[8] عدالت ... جمال زمامداران است.»

على (ع) در عرصه سياست، تنها عدالت‏خواه نبود، بلكه با همه وجود در خدمت عدالت بود و همه‏چيز را با آن مى‏سنجيد؛ در واقع عدالت‏ورز بود. سخنان، رفتار و فرمان‏هاى حكومتى على (ع) سرشار از عدالت‏خواهى و عدالت‏ورزى است. آن حضرت در امور خُرد و كلان چنين بود. شريف رضى نامه‏اى را از اميرمؤمنان على (ع) به مأمورانِ گرفتن زكات آورده و درباره اين نامه سرشار از عدالت‏خواهى و عدالت‏گرايى، در رابطه با همه كس و همه چيز نوشته است:

در اينجا جمله‏هايى را مى‏آوريم تا بدانند او ستونِ حق را برپامى‏داشت، در كارهاى خُرد و بزرگ، باريك و سترگ، نشانه‏هاى عدالت را براى مردمان به‏جا گذاشت.[9]

قسمت‏هايى از آن نامه چنين است:

«إِنْطَلِقْ عَلَى تَقْوَى اللهِ وَحْدَهُ لا شَرِيكَ لَهُ، وَ لا تُرَوِّعَنَّ مُسْلِماً، وَ لاتَجْتَازَنَّ عَلَيْهِ كارِهاً، وَ لاتَأخُذَنَّ مِنْهُ أَكثَرَ مِنْ حَقّ اللهِ فى مَالِهِ. فَإِذَا قَدِمْتَ عَلَى الحَى فَانْزِلْ بمَائِهمْ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخَالِطَ أَبْيَاتَهُمْ، ثُمَّ امْضِ إِلَيْهمْ بالسَّكينَةِ وَالوَقَارِ، حَتَّى تَقُومَ بَيْنَهُمْ فَتُسَلِّمَ عَلَيْهمْ، وَ لاتُخْدِجْ بالتَّحِيَّةِ لَهُمْ‏.[10]

 برو با پروا داشتن از خدا، كه يگانه و بى‏همتاست! مسلمانى را مترسان! اگر او را خوش نيايد، بر سرِ وى مران! بيش از حق خدا از مال او مستان! چون به قبيله‏اى رسى، بر سرِ آب آنان فرود آى و به خانه‏هايشان در مياى! پس آهسته و آرام سوى ايشان رو، تا به ميان آنان رسى، سلامشان كن و در درود گفتن كوتاهى مكن!»

امام (ع) مى‏آموزد كه كارگزارانش پاسدار عدالت باشند و در اجراى وظايف خود چنان پايبند امور لطيف انسانى باشند كه هيچ ترسى در مردم ايجاد نكنند و هيچ‏گونه تعدى ننمايند، حتى در راه رفتن خود به‏گونه‏اى سوى مردم حركت كنند كه آنان احساس بيم و ناامنى نكنند و در احترام و حرمت نگه‏داشتن ديگران كوتاهى نورزند.

«ثُمَّ تَقُولَ: عِبَادَ اللهِ!، أَرْسَلَنى إِلَيْكُمْ وَلِى اللهِ وَ خَلِيفَتُهُ، لِآخُذَ مِنْكمْ حَقَّ اللهِ فى أَمْوَالِكمْ، فَهَلْ للهِ فى أَمْوَالِكمْ مِنْ حَقٍّ فَتُؤَدُّوهُ إِلَى وَلِيِّهِ فَإِنْ قَالَ قَائِلٌ: لا، فَلا تُرَاجعْهُ، وَ إِنْ أَنْعَمَ لَك مُنْعِمٌ فَانْطَلِقَ مَعَهُ مِنْ غَيْرِ أَنْ تُخِيفَهُ أَوْ تُوعِدَهُ أَوْ تَعْسِفَهُ أَوْ تُرْهِقَهُ‏.[11]

سپس بگو: بندگان خدا! مرا ولى خدا و خليفه او سوى شما فرستاد تا حقى را كه خدا در مال‏هايتان نهاد از شما بگيرم، آيا خدا را در مال‏هاى شما حقى است تا آن را به ولى او بپردازيد؟ اگر كسى گفت: نه! متعرض او مشو؛ و اگر كسى گفت: آرى! با او برو، بى‏آنكه او را بترسانى، يا بيمش دهى، يا بر او سخت گيرى، يا كار را بر او سخت گردانى!»

عدالت امام (ع) بر اين است كه بناى رفتار مديريتى با مردم، براساس اعتماد به ايشان است و از هرگونه ناروايى و رفتار غير انسانى بايد پرهيز شود و مناسبات حكومتى بر پايه ترس و ارعاب، سخت‏گيرى و خشونت نباشد.

«فَخُذْ مَا أَعْطَاكَ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ فِضَّةٍ؛ فَإِنْ كانَ لَهُ مَاشِيَةٌ أَوْ إِبلٌ فَلاتَدْخُلْهَا إِلّا بإِذْنِهِ، فَإِنَّ أَكثَرَهَا لَهُ، فَإِذَا أَتَيْتَهَا فَلاتَدْخُلْ عَلَيْهَا دُخُولَ مُتَسَلِّطٍ عَلَيْهِ وَ لا عَنيفٍ بهِ وَ لاتُنَفِّرَنَّ بَهيمَةً وَ لاتُفْزِعَنَّهَا، وَ لاتَسُوءَنَّ صَاحِبَهَا فِيهَا.[12]

آنچه از زر يا سيم به تو دهد، بگير! اگر او را گاو و گوسفند و شترهاست، بى‏رخصتِ او ميان آن نرو، كه بيشترِ آن رمه براى اوست. چون به رمه رسيدى، چونان كسى به ميانشان مرو كه بر رمه چيرگى دارد، يا خواهد كه آنها را بيازارد؛ چارپايان را از جاى مگريزان و مترسان! و با صاحب آنها در گرفتن حق خدا بدرفتارى مكن!»

عدالت‏ورزى امام تا بدانجاست كه اجازه ترساندن و بدرفتارى با حيوانى را نمى‏دهد. مشخص است كه ملاحظات انسانى و حفظ حرمت‏هاى آدمى تا چه اندازه بايد رعايت شود.

 

[1] . همان، حكمت 437.

[2] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 112.

[3] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، حكمت 437.

[4] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 114.

[5] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، خطبه 15.

[6] . مطهرى، سيرى در نهج‏البلاغه، ص 114.

[7] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 3، ص 420.

[8] . همان، ج 1، ص 90.

[9] . سيد رضى، نهج‏البلاغه، نامه 25.

[10] . همان.

[11] . همان.

[12] . همان.