1. آگاهى بخشى
رشد و تعالى فرد و جامعه جز در بستر آگاهى و دانايى ميسر نمىشود. ازاينروست كه در انديشه امام على (ع) تعليم مردمان و آگاه ساختن آنان هدفى اساسى در عرصه سياست است. آن حضرت مىفرمود:
«وَ عَلَى الإمَامِ أن يُعَلِّمَ أهلَ وِلايَتِهِ.[1] بر امام است كه اهل ولايت خويش را تعليم دهد.»
اميرمؤمنان على (ع) دانستن و آگاه بودن و تعليم يافتن را از حقوق مسلّم مردمان مىدانست، چنانكه دراينباره فرموده است:
«فَأمَّا حَقُّكُم عَلَى ... وَ تَعلِيمُكُم كَيلا تَجهَلُوا.[2] شما را بر من حقى است ... از جمله: شما را تعليم دهم تا نادان نمانيد.»
امام على (ع) حكومت خود را با آگاهى بخشى به مردمان آغاز كرد و سياست خود را بر اين امر پيش برد. نخستين خطبههاى حكومتى آن حضرت تا آخرين سخنان ايشان بيانگر آگاهى بخشىهاى سياسى است. پس از آنكه مردم در مدينه با امام (ع) بيعت كردند، حضرت در خطبهاى كه ايراد كرد چنين فرمود:
«ألا وَ إنَّ بَلِيَّتَكُم قَد عَادَت كَهَيئَتِهَا يومَ بَعَثَ اللهُ نَبيَّهُ. وَ الَّذِى بَعَثَهُ بالحَقِّ لَتُبَلْبَلُنَبَلبَلَةً، وَ لَتُغَرْبَلُنَّ غَربَلَةً، وَ لَتُسَاطُنَّ سَوطَ القِدرِ حَتَّى يعُودَ أسْفَلُكُم أعلاكُم، وَ أعلاكُم أَسْفَلَكُم؛ وَ لَيسبقَنَّ سَابقُونَ كَانُوا قَصَّرُوا، وَ لَيُقَصِّرَنَّ سَبَّاقُونَ كَانُوا سَبَقُوا ... ألا وَ إنَّ الخَطَايا خَيلٌ شُمُسٌ حُمِلَ عَلَيهَا أهلُهَا وَ خُلِعَت لُجُمُهَا، فَتَقَحَّمَت فى النَّارِ. ألا وَ إنَّ التَّقوَى مَطَايا ذُلُلٌ حُمِلَ عَلَيهَا أهلُهَا وَأُعطُوا أزِمَّتَهَا فَأَورَدَتْهُمُ الجَنَّةَ. حَقٌّ وَ بَاطِلٌ، وَ لِكُلٍّ أهلٌ. فَلَئِن أمِرَ البَاطِلُلَقَدِيمًا فَعَلَ. وَ لَئِن قَلَّ الحَقُّ فَلَرُبَّمَا وَ لَعَلَ.[3]
آگاه باشيد كه بليه و آزمايش كنونى شما به وضع و سامانِ همان روزى برگشته است كه خداوند پيامبرش را برانگيخت. به خدايى كه او را به راستى مبعوث كرد، بىگمان سخت زير و رو، و بهشدت غربال خواهيد شد، و بى گمان همچون مواد موجود در ديگ جوشان با كفگير درهم خواهيد گرديد، تا آنان كه به [ناحق] به پايين كشيده شدهاند، به موضع حق والاى خود بازگردند، و آنان كه [به ناحق امتيازاتى كسب كردهاند و] در بالا مستقر شدهاند، به مكان پايين خود جاى گزينند؛ و بايد پيشتازان ايمانى كه [بر اثر بىعدالتى و فرصتطلبى و كوتاهى در حقشان] به عقب رانده شدهاند، حتماً پيشى گيرند، [و به ناحق] سبقتگيرندگانى كه پيش افتاده بودند، به جاى مناسب خود در عقب باز پس روند ... آگاه باشيد كه خطاكارىها [چونان] اسبان سركش و چموشى است و خطاكاران بر آنها سوارند، لگامشان از دست رفته، بىمهابا آنان را در آتش فرو مىبرند. آگاه باشيد كه پرواپيشگى [چونان] شتران رام و آرامى است و پرواداران بر آنها سوارند، لگام بهدست و آرام، به سر منزل بهشتشان مىرسانند. حقى است و باطلى، و هر يك را گروهى خريدارند. پس اگر باطل چيره شود، از قديم چنين بوده است. و اگر [ياران] حق اندك است، پيروزى بسا ممكن و محتمل است [و روزى قدرت قرين آن گردد].»
امام على (ع) در حكومت خود پيوسته اين هدف را حفظ كرد و مردمان خويش را در جريان امور قرار مىداد و آگاهى و دانستن را حق آنان برشمرد و بر اين امر پا فشرد، بهگونهاىكه بخش عمدهاى از آنچه شريف رضى در نهجالبلاغه گردآورده است، و نيز آنچه از امام (ع) بيرون از نهجالبلاغه باقى مانده است، از اين سنخ است.
نقطه مقابل اين، سياست معاويهاى است كه يكى از پايههاى آن، بستن ذهنها و انديشهها و جلوگيرى از تفكر و تعقل است كه بخشى از آن با بازدارندگى از آگاهى و فهم و دريافت اخبار صحيح و اطلاعات درست صورت مىگيرد. اميرمؤمنان على (ع) دراينباره سخنى روشن و روشنگر دارد:
«ألا وَ إنَّ مُعَاوِيةَ قَادَ لُمَّةً مِنَ الغُوَاةِ، وَ عَمَّسَ عَلَيهمُ الخَبَرِ، حَتَّى جَعَلُوا نُحُورَهُمأغرَاضَ المَنيةِ.[4] آگاه باشيد! معاويه گروهى نادان را بهدنبال خود مىكشاند، و حقيقت را از آنان مىپوشاند؛ [و آنان كوركورانه پى او مىتازند] تا خود را به كام مرگ دراندازند.»
2. پاسداشت آزادى
پاسداشت آزادى، هدفى اساسى در سياست امام على (ع) شمرده مىشد. در نگاه پيشواى آزادگان، همه انسانها از حق ذاتى آزادى بهرهمندند و اين حق را كسى نداده است تا بتواند آن را بگيرد يا محدود سازد. حكومت ظاهرى آن حضرت با انتخاب آزاد مردم شكل گرفت و امام (ع) اجازه نداد كسى را در بيعت كردن مجبور كنند يا تحت فشار و نفوذ قرار دهند، و آزادى را كه روح حكومت امام على (ع) بود خدشهدار سازند. آن حضرت درباره آزادى در بيعت با خود فرموده است:
«وَ بَايعَنى النَّاسُ غَيرَ مُستَكرَهِينَ وَ لا مُجبَرِينَ، بَل طَائِعِينَ مُخَيَّرِينَ.[5]مردم بدون اكراه و اجبار، و از سرِ ميل و اختيار با من بيعت كردند.»
«وَ إنَّ العَامَّهَ لَم تُبَايعنى لِسُلطَانٍ غَالِبٍ، وَ لا لِعَرَضٍ حَاضِرٍ.[6] بىگمان عموم مردمان با من بيعت كردند نه براى آنكه دست قدرت من گشاده بود و زورى در كار بود، يا مالى آماده بود و تطميعى صورت گرفته بود.»
اميرمؤمنان على (ع) از همان ابتداى حكومت خويش آزادى همگان را پاس داشت، و آزادى مخالفان خود را تضمين نمود و اجازه تعدى به آن را به هيچكس نداد.[7]
اينكه حكومتى با قهر و سلطه شكل گيرد و سياست اجبار و اكراه را در پيش گيرد و مردمان را به بيعت و همراهى به خود وادار نمايد، و با شنيدن نخستين نغمه انتقاد و مخالفت، آزادىها را بگيرد يا محدود نمايد، نهايت ضعف و ناتوانى آن حكومت و سياست است؛ و اينكه حكومتى آزادىهاى مشروع و قانونى را پاس دارد، مخالفت مخالفان خود را- تا آنجا كه به حقوق مردمان تعدى نشود- تحمل نمايد و آن را از حقوق آنان برشمارد، نهايت قوت و توانايى آن حكومت است، چنانكه امام على (ع) در حكومت خود اين سياست را دنبال كرد و وجوه مختلف آزادى را پاس داشت.[8]
اميرمؤمنان على (ع) رسالت خود را در اين مىديد كه با آزاد كردن مردمان از بندهاى اسارت و ذلت، و نجات بخشيدن آنان از زنجيرهاى بردگى و بندگى، و با فراهم كردن وجوه مختلف آزادى، مردمان را هدايت كند. امام (ع) درباره اين هدف سياست خود فرمود:
«وَ لَقَد أحسَنتُ جوَارَكُم، وَ أحَطتُ بجُهدِى مِن وَرَائِكُم. وَ أعتَقْتُكُم مِن رِبَقِ الذُّلِّ، وَ حَلَق الضَّيْمِ.[9] با شما به نيكويى بهسر بردم، و همه تلاش خود را نمودم تا پاسدارىتان نمايم. و از بندهاى خوارى آزادتان كردم، و از حلقههاى ستم رهايتان نمودم.»
در حكومت اميرمؤمنان على (ع) مردمان از آزادى سياسى و اجتماعى بهرهمند بودند و پايينترين افراد جامعه و ضعيفترين اشخاص به راحتى مىتوانست از هر يك از كارگزاران و از بالاترين مسئول حكومت و زمامدار جامعه شكايت كند، بدو اعتراض نمايد، و آزادانه عليه او اعلام جرم كند و احساس خطر نكند و خود را در امنيت كامل از تبعات آن ببيند. امام على (ع) در عهدنامه مالك اشتر يادآور شده است: من از رسول خدا بارها شنيدم كه مىفرمود:
«لَن تُقَدَّسَ أُمَّهٌ لا يؤخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ القَوِى غَيرَ مُتَتَعْتِعٍ.[10] هرگز امتى را پاك [از گناه] نخوانند كه در آن امت بىآنكه بترسند و در گفتار درمانند، حق ناتوان را از توانا نستانند.»
امام على (ع) سياست را در اين جهت مىخواست و در ميدان عمل نيز همينگونه آن را پاس داشت. جرج جَرداق مسيحى دراينباره مىنويسد:
او حق مردم را در انتخاب و بركنار نمودن، در گفتار و كردار، و در زندگى سعادتمندانه، به رسميت مىشناسد و سپس ميان همه آنان، برابرى در حقوق و واجبات را برقرار مىسازد، و براى اين آزادى حدودى قرار نمىدهد، مگر آنكه مصلحت توده مردم اينچنين حدودى را تقاضا كند. ما اگر سيره و روش امام را نسبت به مردم دنبال كنيم، مىبينيم كه در هيچ موردى، كم يا زياد، با اين مفهومِ آزادى تعارض ندارد، و بلكه اين مفهوم را از نقطهنظر بيان و تطبيق خارجى، در برپا داشتن حقوق عمومى بهكار برده و آن را درباره دوستان و دشمنانش به طور يكسان رعايت كرده است. ... على اين حق آزادى را براى ياران خود، در سختترين و خطرناكترين شرايط زندگى خود قائل مىشود: در موقع جهاد با قاسطين تبهكار و كسانى كه از حق برگشتند و زمين را پر ساخته و خواستار خون وى بودند! و چون جهاد با اين گروه و مبارزه بر ضد آنان، مسئلهاى بود كه هر ميزان و مقياسى به آن حكم مىكرد، و وجدانى كه حق و عدالت را نگهبانى مىكرد، به آن دستور مىداد، براى على بن ابىطالب در جنگ، ياران و همراهانى لازم و ضرورى بود، ولى على هيچيك از دوستان و ياران و نزديكان خود را بر جهاد و پيكار مجبور نساخت، و با اينكه حق ولايت و حكومت داشت، و قدرت و نفوذ هم در دست وى بود، و مىتوانست در جنگ با قاسطين تبهكار، مردم را در پهلوى خود نگه دارد، ولى او هيچكس را به اين كار وادار نكرد.[11]
زمانى كه ياران او در كار حَكَمين با وى دودلى نشان دادند، حضرت از ايشان گلايه كرد و ديدگاه آزادىگرايانه خود را يادآور شد و چنين فرمود:
«وَ لَيسَ لِى أن أحمِلَكُم عَلَى مَا تَكرَهُونَ.[12] و مرا نرسد [و چنين حقى برايم نيست كه] به چيزى وادارمتان كه ناخوش مىانگاريد.»
اميرمؤمنان على(ع) آزادى را ارج نهاد و آن را از هيچكس دريغ نداشت و بهعنوان هدفى اساسى در سياست خويش پاسش داشت.
3. دادگسترى
زدودن انواع بيدادها و گسترش عدل و داد و محو تبعيضها از هدفهاى اساسى در سياست علوى است. اميرمؤمنان على (ع) حكومت را پذيرفت تا به وسيله آن دادگسترى نمايد:
«أمَا وَ الَّذِى فَلَقَ الحَبَّةَ، وَ بَرَأ النَّسَمَةَ، لَولا حُضُورُ الحَاضِرِ وَ قِيامِ الحُجَّةِ بوُجُودِ النَّاصِرِ، وَ مَا أخَذَ اللهُ عَلَى العُلَمَاءِ ألَّا يقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ، وَ لا سَغَب مَظلُومٍ، لألقَيتُ حَبلَهَا عَلَى غَارِبهَا وَ لَسَقَيتُ آخِرَهَا بكَأسِ أوَّلهَا.[13] آرى به حق آنكه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور حاضران و اتمام حجت با اعلام وجود ناصران نبود، و اگر خداوند از عالمان پيمانى سخت نگرفته بود كه در برابر شكمبارگى ستمگر و گرسنگى ستمديده هيچ آرام و قرار نگيرند، بىتأمل رشته حكومت را از دست مىگذاشتم و پايانش را چون آغازش مىانگاشتم، [و چون گذشته خود را به كنارى مىكشيدم].»
امام على (ع) عدالت و داد را ملاك و ميزان سياست و مايه استوارى آن مىدانست و ازاينرو در عرصه سياست جز به راه عدالت و داد نرفت. آن حضرت مىفرمود:
«مِلاكُ السِّياسَةِ العَدلُ.[14] معيار و ملاك سياست عدالت است.»
سياست دادگرانه است كه جامعه را به سلامت مىرساند و راه تعالى مردمان را هموار مىسازد؛ و ازاينروست كه امام على (ع) وجه همت سياست را دادگسترى معرفى كرده و در عهدنامه مالك اشتر چنين رهنمود داده است:
«إنَّ أفضَلَ قُرَّةِ عَينِ الوُلاةِ استِقَامَةُ العَدلِ فى البلادِ وَ ظُهُورُ مَوَدَّةِ الرَّعِيةِ.[15] بىگمان آنچه بيش از همه ديده واليان به آن روشن است، برقرارى عدالت و داد در كشور و آشكار شدن دوستى مردمان است.»
در سايه عدالت، آرامش و راحتى و امنيت فراهم مىشود. ازاينروست كه امام على (ع) از عدالت به قُرَّة عين (نور ديده) براى حكومت تعبير كرده است. قُرَّة عَيْن در اصل، آرامش يافتن ديدگان است. قُرَّة بهمعناى قرار گرفتن و آرامش يافتن است؛ انسانى كه ناراحت باشد و گرفتار بىامنيتى، و فقدان آرامش باشد، همواره ديدهاش به اين سوى و آن سوى مىرود و آرام و قرار ندارد، اما وقتى براى انسان امنيت، آرامش و راحتى فراهم مىشود، ديدهاش آرام و قرار مىگيرد. اينجاست كه قُرَّة عَيْن معنا مىيابد.[16] عدالتْ زندگى فردى و اجتماعى را به زيبايى و جمال، يعنى به امنيت، آرامش، راحتى، رشد و تعالى آراسته مىسازد.
«جَمَالُ السِّيَاسَةِ العَدْلُ فى الإِمرَةِ.[17] جمال سياست به برپايى عدالت در حكومت است.»
بهترين سياست براى همگان، سياستى است كه بر دادگسترى استوار باشد و به هيچروى زير پا گذاشته نشود:
«خَيرُ السِّياسَاتِ العَدلُ.[18] بهترين سياستها عدالت و دادگرى است.»
چنين سياستى بهترين راهكار براى بسامان آوردن جامعه و فراهم كردن بستر سلامت و رشد آن است، چنانكه در آموزههاى امام على (ع) آمده است:
«جَعَلَ اللهُ سُبحَانَهُ العَدلَ قِوَامًا لِلأنَامِ، وَ تَنزِيهًا مِنَ المَظَالِمِ وَ الآثَامِ، وَ تَسنيةً لِلإسلامِ.[19] خداى سبحان عدالت را وسيله برپايى مردمان، و مايه پاكى از ستمها و گناهان، و روشنى چراغ اسلام قرار داده است.»
بر اين مبنا بود كه سياست على (ع) به تمامى در خدمت دادگسترى بود. دادگسترى نزد امام على (ع) امرى صرفاً اخلاقى شمرده نمىشد، بلكه هدف سياست و فلسفه حكومتىاش محسوب مىگشت؛ و آن حضرت اهتمامش در برپايى داد و گسترش عدالت بود.
4. امنيتسازى
رشد و تعالى انسانها جز در پرتو امنيت همهجانبه، آنهم براى انسانها، ميسر نمىشود، و ازاينروست كه اميرمؤمنان على (ع) در سياست خود، در پى امنيتسازى همهجانبه بود؛ امنيت فردى، اجتماعى، سياسى، اقتصادى، نظامى و قضايى.
امام على (ع) سياست خود را بر امنيتسازى سامان داد و در تمام دوران حكومت خويش نشان داد كه امنيت همهجانبه دغدغهاى اساسى براى اوست.
سياست امام على (ع) چنان بود كه هيچكس در حكومت او بهخاطر دين و مذهب، و آيين و عقيده خويش تحتفشار قرار نگرفت و امنيت اعتقادى هيچكس تهديد نشد. غير مسلمانان همان امنيتى را داشتند كه مسلمانان، و اميرمؤمنان على (ع) نسبت به حرمت و حقوق همگان اهتمام مىورزيد و پاسداشت آن را از هدفهاى سياسى خود مىديد و به كارگزاران خويش همين را مىآموخت و بر آن سخت تأكيد مىنمود، چنانكه عبارات آغازين عهدنامه مالك اشتر گوياى آن است:
«وَ أشعِر قَلبَكَ الرَّحمَةَ لِلرَّعِيةِ، وَ المَحَبَّةَ لَهُم، وَ اللُّطفَ بهِم، وَ لا تَكُونَنَّ عَلَيهم سَبُعًا ضَارِيا تَغتَنمُ أكلَهُم، فَإنَّهُم صِنفَانِ: إمَّا أخٌ لَكَ فى الدِينِ، أو نَظِيرٌ لَكَ فى الخَلقِ.[20] قلب خود را لبريز ساز از رحمت بر مردمان، و دوستى ورزيدن با آنان، و مهربانى كردن به همگان؛ و همچون جانورى درنده مباش كه خوردنشان را غنيمت شمارى! زيرا مردمان دو دستهاند: دستهاى برادر دينى تواند، و دستهاى ديگر در آفرينش با تو همانندند.»
مسلمان و غيرمسلمان در انديشه سياسى على (ع) حق برخوردارى از امنيت همهجانبه را دارند و لازم است راه هرگونه تجاوز به حريم امنيتشان بسته شود و هر صورتى از درندگى و حريمشكنى محو گردد.
اميرمؤمنان على (ع) فلسفه سياسى خود را با چنين محورهايى سامان داد. برقرارى امنيت در داخل كشور با همه وجوهش، و امنيت در مرزها و حفظ سرزمين و كشور از هرگونه تجاوزو ناامنى از هدفهاى اساسى آن حضرت شمرده مىشد، چنانكه در پاسخ به شعار خوارج وانديشه سياسى هرج و مرجساز آن، امام على (ع) به لزوم امنيتسازى توجه داده و فرمودهاست:
«إنَّهُ لابُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أمِيرٍ، بَرٍّ أو فَاجرٍ: يَعْمَلُ فى إمْرَتِهِ المُؤمِنُ، وَ يَسْتَمتِعُ فِيهَا الكَافِرُ، وَ يُبَلِّغُ اللهُ فِيهَا الأجَلَ؛ وَ يُجْمَعُ بهِ الفَيءُ، وَ يُقَاتَلُ بهِ العَدُوُّ، وَ تَأمَنُ بهِ السُّبُلُ، وَ يُؤْخَذُ بهِ لِضَّعِيفِ مِنَ القَوِى، حَتَّى يَسْتَرِيحَ بَرٌّ، وَ يُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجرٍ.[21] مردم را دولتى و حاكمى بايد، نيكوكار يا تبهكار: تا در حكومت او انسان با ايمان كار خويش كند، و انسان كافر بهره خود بَرَد، و مردم در دوران حكومت او زندگى را طى كنند تا سرآمدشان در رسد. در سايه حكومت او مال ديوانى را فراهم آورند، و با دشمنان پيكار كنند، و راهها امن سازند، و به نيروى او حق ناتوان را از توانا بستانند، تا نيكوكردار روز به آسودگى به شب رسانَد، و از گزند تبهكار در امان مانَد.»
از نگاه على(ع) فلسفه سياسى حكومت چنين است؛ و هر حكومتى با چنين جهتگيرى سياسى معنا مىيابد. امام (ع) در سخنى كه اهداف حكومت خود را بيان نمود، فرمود:
«فَيَأْمَنَ المَظلُومُونَ مِنْ عِبَادِكَ.[22] تا براى بندگان ستمديدهات امنيت فراهم آيد.»
اميرمؤمنان على (ع) در راه فراهم كردن امنيت اجتماعى و سياسى، هر نوع خودكامگى در عرصه حكومت را زير پا گذاشت و فضايى آكنده از امنيت را در مناسبات حكومتى عرضه داشت، چنانكه در ضمن خطبهاى اعلام كرد:
«فَلا تُكلِّمُونى بمَا تُكلَّمُ بهِ الْجَبَابرَةُ، وَ لا تَتَحَفَّظُوا مِنِّى بمَا يُتَحَفَّظُ بهِ عِنْدَ أَهْلِ الْبَادِرَةِ، وَ لا تُخَالِطُونى بالْمُصَانَعَةِ، وَ لا تَظُنُّوا بى اسْتِثْقَالًا فى حَقٍّ قِيلَ لى، وَ لا الْتِمَاسَ إِعْظَامٍ لِنَفْسِى، فَإِنَّهُ مَنِ اسْتَثْقَلَ الْحَقَّ أَنْ يُقَالَ لَهُ أَوِ الْعَدْلَ أَنْ يُعْرَضَ عَلَيْهِ كانَ الْعَمَلُ بهِمَا أَثْقَلَ عَلَيْهِ. فَلا تَكُفُّوا عَنْ مَقَالَةٍ بحَقٍّ أَوْ مَشُورَةٍ بعَدْلٍ، فَإِنِّى لَسْتُ فى نَفْسِى بفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ، وَ لا آمَنُ ذَلِك مِنْ فِعْلِى إِلَّا أَنْ يَكفى اللَّهُ مِنْ نَفْسِى مَا هُوَ أَمْلَكُ بهِ مِنِّى، فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبيدٌ مَمْلُوكونَ لِرَبٍّ لا رَبَّ غَيْرُهُ.[23]
آنسان كه با جباران و سركشان سخن مىگويند، با من سخن مگوييد، و آن محافظهكارىها را كه با تيز خويان و مستبدان روامىدارند، با من روا مداريد؛ و با من به طور تصنعى و با سازشكارى آميزش مكنيد. و مبادا گمان كنيد كه شنيدن حق بر من سنگين است، و تصور نكنيد كه من خواهان آنم كه مرا بزرگ انگاريد، زيرا آنكس كه شنيدن حق يا عرضهشدن عدالت بر او سنگين بُوَد، عمل به حق و عدالت بر وى سنگينتر بُوَد. پس، از گفتن حق يا عدالتخواهى نمودن خوددارى مكنيد، زيرا من خود را بالاتر از آن نمىدانم كه خطا نكنم، و خود را ايمن از خطا نمىدانم، مگر اينكه خداوند مرا در كار نفس كفايت كند كه او از من بدان توانمندتر است. و جز اين نيست كه من و شما فقط بندگان و مملوكان پروردگارى هستيم كه جز او پروردگارى نيست.»
5. بهبود مادى
بسامان آوردن زندگى مردمان در جهت رشد و تعالى آنان، در سايه بهبود مادى ايشان ميسر مىشود؛ و ازاينرو بهبود مادى جامعه در سياست، هدفى عمده شمرده مىگردد. در انديشه اميرمؤمنان على(ع) جامعه فرو رفته در فقر و نادارى، و اسير روابط و مناسبات ستمگرانه اقتصادى، راهى به سوى تعالى ندارد. امام على(ع) فراخى در زندگى مادى را مايه بسامانى و اصلاح آدمى معرفى كرده و فرموده است:
«ثُمَّ أسبغ عَلَيهمُ الأرزَاقَ، فَإنَّ ذلِكَ قُوَّهٌّ لَهُم عَلَى استِصلاحِ أنفُسِهم.[24] پس روزى ايشان را فراخ دار! كه فراخى روزى نيرويشان دهد تا در پى اصلاح خود برآيند.»
از منظر اميرمؤمنان على (ع) تنگناى مادى، زمينهساز آسيب معنوى است، و بهبود مادى توأم با قناعتورزى، بستر رشد و تعالى است، چنانكه در آموزههاى حضرت آمده است:
«فَإنَّ الفَقرَ مَنقَصَةٌ لِلدِّينِ.[25] بىگمان تنگدستى، دين را زيان دارد.»
«الفَقرُ طَرَفٌ مِنَ الكُفرِ.[26] تنگدستى نيمى از كفر است.»
«وَ سُئِلَ عَلَيهِ السَّلامُ عَن قَولِهِ تَعَالَى (فَلَنُحيينَّهُ حَياةً طَيبَةً)[27] فَقَالَ: هِى القَنَاعَةُ.[28] و حضرتش را از معناى «هر آينه او را به زندگىاى پاك و خوش زنده مىداريم» پرسيدند، فرمود: آن قناعت است.»
امام على (ع) از جمله هدفهاى سياست خود را بهبود وضع مادى و رشد اقتصادى جامعه معرفى كرده و دراينباره فرموده است:
«أيّهَا النَّاسُ، إنَّ لِى عَلَيكُم حَقًّا، وَ لَكُم عَلَى حَقٌّ؛ فَأمَّا حَقُّكُم عَلَى ... وَ تَوفِيرُ فَيئِكُم عَلَيكُم.[29] مردم! مرا بر شما حقى است، و شما را بر من حقى. اما حق شما بر من ...: فراوان كردن دارايىها و درآمدهايتان، و رساندن آن به شماست.»
امام على (ع) در حيطه حكومت خود حداقل نياز معيشتى همگان را تأمين كرد و در راه فقرزدايى و تأمين معيشتى مردم گامهايى جدى برداشت، چنانكه خود فرمود:
«مَا أصبَحَ بالكُوفَةِ أحَدٌ إلَّا نَاعِمًا، وَ إنَّ أدنَاهُم مَنزِلَةً لَيأكُلُ البُرِ، وَ يجلِسُ فى الظِّلِّ، وَ يشرَبُ مِن مَاءِ الفُرَاتِ.[30] كسى در كوفه نيست كه در رفاه بهسر نبرد، حتى پايينترين افراد نان گندم مىخورد و سر پناه دارد و از آب فرات مىآشامد.»
اميرمؤمنان على (ع) به رفاه عمومى توجهى تام داشت و عمران و آبادى سرزمينها و تأمين شرافتمندانه و كرامتمندانه مردم را از اهداف حكومت خود مىدانست، چنانكه درباره مقاصد حكومتى خويش فرمود:
«وَ نُظهرَ الإصلاحَ فى بلادِكَ.[31] مقصد ما آن است كه اصلاح را در شهرهاى تو [اى خدا] آشكار كنيم.»
هيچچيز مانند آباد كردن شهرها و سرزمينها بستر رفاه مادى مردم را فراهم نمىسازد، و اين امر از سياستهاى اصلى امام على (ع) شمرده مىشد، چنانكه در عهدنامه مالك اشتر بدان تصريح شده است.
6. حقوقگرايى
پاسداشت حقوق انسان در عرصههاى گوناگون زندگى، هدفى مهم در سياست علوى است، تا آنجا كه راه كمال آدمى و قرب الهى جز با تحققِ حقوق انسانى بهطور همهجانبه، هموار نمىشود. نگاه اميرمؤمنان على (ع) به تحقق حقوق انسانى و جايگاه آن چنين است:
«وَ أعظَمُ مَا افتَرَضَ سُبحَانَهُ مِن تِلكَ الحُقُوقِ حَقُّ الوَالِى عَلَى الرَّعِيّةِ، وَ حَقُّ الرَّعِيّةِ عَلَى الوَالِى؛ فَرِيضَةً فَرَضَهَا اللهُ سُبحَانَهُ لِكُلٍّ عَلَى كُلٍّ. فَجَعَلَهَا نِظَامًا لِأُلفَتِهم، وَ عِزًّا لِدِينهم.[32] و از ميان حقوق، بزرگترين حقى كه خداى سبحان واجب گردانيده، حق سرپرست بر مردمان و حق مردمان بر سرپرست است؛ وظيفهاى كه خداى سبحان اداى آن را بر هر يك از آنان مقرر داشته است و آن را سبب همبستگى و پيوندشان، و بنيادى براى ارجمندى دينشان قرار داده است.»
با اين جهتگيرى، سياست امام على(ع) در پى تأمين حقوق فردى، خانوادگى، سياسى، اجتماعى، اقتصادى و ديگر عرصههاى حقوق انسانى بود. سياست على (ع) در خدمت تأمين درست اين حقوق و رساندن هر ذىحقى به حقوق خويش بود. اميرمؤمنان على (ع) سياست را براى پاسداشت حقوق انسانى مىخواست و بر اين اساس پا در عرصه سياست گذاشت، و در اين راه هر سختى و نامردمى را پذيرا گشت تا همه جلوههاى حقوق انسانى را محقق سازد. چون زمام سياست جامعه را بهدست گرفت، قامترسا و نورانى خويش را به تمامى برافراشت و با سياست او حقوقگرايى چنانكه بايد معنا يافت. سياست امام، آنسان بود كه هيچ مخالفى به جرم مخالفت، سياست نگشت، و به اتهام ناهمراهى و مخالفتخوانى، از حقوق اجتماعى محروم نگرديد، چنانكه حتى ناكثين و مارقين تا زمانى كه سخن مىگفتند و انتقاد مىكردند و اعتراض مىنمودند، و دستِ تعدى بر مردمان نگشوده بودند و اقدام عملى نكرده و دست به شمشير نبرده و خونى نريخته بودند، از همه حقوق اجتماعى خويش حتى حقوق از بيتالمال، بهرهمند بودند. شريف رضى آورده است كه امام على (ع) در پاسخ اعتراض طلحه و زبير به سياست وى، با آنان سخن گفت و از سر نصيحت فرمود:
«لَقَد نَقَمتُمَا يسِيرًا، وَ أرجَأتُمَا كَثِيرًا. ألا تُخبرَانى أَى شَيءٍ كَانَ لَكُمَا فِيه حَقٌّ دَفَعتُكُمَا عَنهُ؟ أَمْ أَى قَسمٍ استَأثَرتُ عَلَيكُمَا بهِ؟ أَمْ أَى حَقٍّ رَفَعَهُ إلَى أحَدٍ مِنَ المُسلِمِينَ ضَعُفتُ عَنهُ، أَمْ جَهلتُهُ، أَمْ أخطَأتُ بَابَهُ؟.[33] به اندك چيزى ناخشنودى نشان داديد، و كارهاى بسيارى را به عهده تأخير نهاديد! به من نمىگوييد در چه چيزتان حقى بوده است كه از شما بازداشتهام؟ و در چه كار، خود را بر شما مقدم داشتهام؟ يا كدام دعوى را مسلمانى نزد من آورد كه گزاردن آن نتوانستم، يا در آن نادان بودم، يا در حكم آن، راه خطا پيمودم؟»
سياست على (ع) چنان بر مدار پاسدارى از حقوق انسانى مىگرديد كه مايه شگفتى است. ابوحنيفه دينورى، آورده است كه چون على(ع) مردم را براى آماده شدن و حركت به سوى عراق براى مقابله با جنگطلبان ماجراى جَمَل دعوت كرد، سعد بن ابىوقاص، عبدالله بن عمر، محمد بن مَسلَمه و أُسامَه بن زيد كه از بيعت با امام سر باز زده بودند، در دفاع نيز بهانهها آوردند و مخالفت ورزيدند. چون اين خبر به مالك اشتر رسيد، نزد امام (ع) آمد و گفت: اى اميرمؤمنان، هرچند ما از مهاجران و انصار نيستيم، اما از تابعين به احسان هستيم؛[34] و هر چند آنان از نظر تقدم در اسلام بر ما پيشى دارند، ولى در آنچه ما با آنان شريك بودهايم، بر ما برترى ندارند. اين بيعت، بيعتى همگانى بوده است و هركس از آن به در رود و مخالفت نمايد، سرزنشكننده و عيبجو است [و در خورِ آن است كه با وى برخورد شود]. پس اينان را كه قصد مخالفت با بيعت همگانى دارند، نخست با زبان بر اين كار [و همراهى با خودت] وادار، و اگر نپذيرفتند، به زندان روانهشان كن تا ادب شوند.
اميرمؤمنان على (ع) در برابر پيشنهاد مالك اشتر چنين فرمود:
«بَل أدَعُهُم وَ رَأيهُمُ الَّذِى هُمْ عَلَيْهِ.[35] من آنان را آزاد مىگذارم و رأى و نظر ايشان همان است كه خود مىخواهند و برآنند.»
سياست على (ع) چنان بود كه حتى با استناد به بيعت همگانى، كسى را به همراهى با خود وانداشت و حقوق همگان را، مخالف و موافق، خويش و بيگانه را پاس داشت؛ و اين حقوقگرايى در سياست علوى در همه عرصهها درخشش داشت.
7. اصلاح فرهنگى
رشد و تعالى جامعه در گرو اصلاح فرهنگ آن است. نسبت مردمان با عالَم و آدم، و پروردگار عالَم و آدم، و اخلاق، آداب، رسوم و سنن برخاسته از آن، مهمترين وجه زندگى مردمان است، و تا زمانى كه اين وجه از زندگى آنان اصلاح نشود، ديگر وجوه بهطور اساسى اصلاح نخواهد شد. ازاينرو در سياست علوى، اصلاح فرهنگى، هدفى اساسى و مقصدى بنيادى در عرصه سياست است، چنانكه اميرمؤمنان على (ع) در خطبهاى كه در روزهاى نخستين حكومتخود ايراد كرد،[36] فرمود:
«إنَّهُ لَيسَ عَلَى الإمَامِ إلَّا مَا حُمِّلَ مِن أمرِ رَبهِ: الإبلاغُ فى المَوعِظَةِ، وَ الاجتِهَادُ فى النَّصِيحَةِ، وَ الإحياءُ لِلسُّنَّةِ.[37] همانا بر امام نيست جز آنچه از امر پروردگارش به عهده او گذاشته شده است: كوتاهى نكردن در موعظت، و كوشيدن در نصيحت، و زنده كردن سنت.»
روابط اجتماعى و سياسى در هر جامعهاى بهشدت متأثر از سنتهاى جارى در آن جامعه است، چنانكه پيامبر اكرمَ با جلوه بخشيدن به سنتهاى نيكوى ايمانى و انسانى، جامعه را به صلاح و سامان راه برد، و زندهساختن و پابرجا نگه داشتن آن سنتها، بهترين راه رشد و تعالى مردمان است؛ و ازاينرو در سياست علوى جايگاهى جدى دارد. جامعه گرفتار در بندهاى خرافات و اعتقادات بىبنياد، و آداب و رسوم منحط، و اخلاق و سلوك خلاف كرامت و عزت، از رشد باز مىماند و به تعالى انسانى و ايمانى راه نمىبرد. امام على (ع) در سخنى خطاب به عثمان بن عفان، در اواخر سال 34 هجرى،[38] درباره اهدافى كه در سياست بايد دنبال شود، فرمود:
«فَاعلَم أنَّ أفضَلَ عِبَادِ اللهِ إمَامٌ عَادِلٌ، هُدِى وَ هَدَى؛ فَأقَامَ سُنَّةً مَعلُومَةً، وَ أمَاتَ بدْعَةً مَجْهُولَةً.[39] بدانكه بهترين بندگان خدا نزد او پيشوايى است دادگر، هدايتشده و راهبر؛ كه سنُتهاى شناخته شده [و درست] را بر پا دارد، و بدعتهاى ناشناخته [و نادرست] را بميراند.»
اميرمؤمنان على (ع) خود در تمام دوران حكومت خويش، در جهت اصلاح فرهنگى اهتمام ورزيد و با آموزش، و در راه و روش خويش، فرهنگ صحيح را به جامعه ارائه كرد و فرهنگِ جاهلى احيا شده را زير پا گذاشت، و فرهنگهاى بيگانه با دين و آيين، و خلاف شأن آدمى را به صراحت نفى كرد. شريف رضى درباره ماجراى دويدن مردم شهر انبار در پس و پيش امام وقتى در مسير خود براى پيكار با قاسطين از شهر آنان عبور مىكرد، چنين آورده است:
«[وَ قَالَ عَلَيهِ السَّلامُ وَ قَد لَقِيهُ عِندَ مَسِيرِهِ إلَى الشَّامِ دَهَاقِينُ الأنبَارِ فَتَرَجَّلُوا لَهُ وَ اشتَدُّوا بَينَ يدَيهِ، فَقَالَ:] مَا هذَا الَّذِى صَنَعتُمُوهُ؟ [فَقَالُوا: خُلُقٌ مِنَّا، نُعَظِّمُ بهِ أُمَرَاءَنَا. فَقَالَ:] وَ اللهِ مَا ينتَفِعُ بهذَا أُمَرَاؤُكُم؛ وَ إنَّكُم لَتَشُقُّونَ عَلَى أنفُسِكُم فى دُنياكُم، وَ تَشقَونَ بهِ فى آخِرَتِكُم. وَ مَا أخسَرَ المَشَقَّهَ وَرَاءَهَا العِقَابُ، وَ أربَحَ الدَّعةَ مَعَهَا الأمَانُ مِنَ النَّارِ.[40]
[و چون دهقانان انبار هنگام رفتن امام (ع) به شام او را ديدند، براى وى پياده شدند و پيشاپيشش دويدند، فرمود:] اين چه كار بود كه كرديد؟ [گفتند: عادتى است كه داريم و بدان زمامداران خود را بزرگ مىشماريم. فرمود:] به خدا سوگند كه زمامداران شما از اين كار سودى نبردند، و شما در زندگى اينجهانىتان خود را بدان به رنج مىافكنيد، و در زندگى آنجهانىتان بدبخت مىشويد. و چه زيانبار است رنجى كه كيفر در پى آن است، و چه سودمند است آسايشى كه با آن از آتش [جهنم] در امان است.»
اميرمؤمنان على (ع) پيوسته به اصلاح فرهنگ عمومى اهتمام مىورزيد، و مكرر به انحطاط فرهنگىاى كه وى با آن روبهرو بود، و تلاش سياسى خود براى اصلاح آن اشاره كرده است.[41]
امام على (ع) بيان مىكند كه جامعهاى كه او زمام امورش را به دست گرفته، جامعهاى بازگشته به فرهنگ جاهلى است؛ و آن حضرت در پى اصلاحات فرهنگى بود تا آن را به سامانى درست آورد، چنانكه در آغاز حكومت خويش دراينباره فرمود:
«ألا وَ إنَّ بَلِيتَكُم قَد عَادَت كَهَيئَتِهَا يومَ بَعَثَ اللهُ نَبيَّهُ. وَ الَّذِى بَعَثَهُ بالحَقِّ لَتُبَلبَلُنَّ بَلبَلَةً، وَ لَتُغَربَلُنَّ غَربَلَةً.[42] آگاه باشيد كه بليه و آزمايش كنونى شما به وضع و سامان همان روزى برگشته است كه خداوند پيامبرش را برانگيخت. به خدايى كه او را بهراستى مبعوث كرد، بىگمان سخت زير و رو خواهيد شد، و بهشدت غربال خواهيد گرديد.»
بدينترتيب، اصلاح فرهنگى در سياست على (ع) هدفى اساسى شمرده مىشد و آن حضرت تمام وجوه اصلاح فرهنگى را در نظر داشت و در راه آن گام برداشت، تا در پرتو آن، بتوان به سوى غايت سياست راه يافت.
[1] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 4، ص 318.
[2] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 34.
[3] . همان، كلام 16.
[4] . همان، خطبه 51.
[5] . همان، نامه 1.
[6] . همان، نامه 54.
[7] . بنگريد به: البلاذرى، أنساب الاشراف، ج 3، ص 8 و 9؛ الخوارزمى، المناقب، ص 15.
[8] . بنگريد به: دلشاد تهرانى، جمال دولت محمود( حكومت امام على* حكومت موفق تاريخ)، ص 85- 38.
[9] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 159.
[10] . همان، نامه 53.
[11] . جرداق، امام على، صداى عدالت انسانيت، ج 1، ص 236- 232.
[12] . سيد رضى، نهجالبلاغه، كلام 208؛ نيز بنگريد به: المِنْقَرى، وقعه صفين، ص 484؛ ابنقُتَيْبَه الدينورى، الامامه و السياسه، ج 1، ص 104.
[13] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 3.
[14] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 6، ص 116.
[15] . سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 53.
[16] . الطرَيْحى، مجمع البحرين، ج 3، ص 456- 455.
[17] . خوانسارى، شرح غررالحكم و دررالكلم، ج 4، ص 375.
[18] . همان، ج 3، ص 420.
[19] همان، ص 374.
[20] . سيد رضى، نهجالبلاغه، نامه 53.
[21] . همان، كلام 40.
[22] . همان، كلام 131.
[23] . همان، خطبه 216.
[24] . همان، نامه 53.
[25] . همان، حكمت 319.
[26] . النصيبى الشافعى، مطالب السؤول فى مناقب آلالرسول، ص 278؛ مجلسى، بحارالانوار، ج 78، ص 12.
[27] . نحل( 16): 97.
[28] . سيد رضى، نهجالبلاغه، حكمت 229.
[29] . همان، خطبه 34.
[30] . ابن أبىشيبه، المصنف فى الأحاديث و الآثار، ج 8، ص 157؛ ابنشهر آشوب، مناقب آل أبىطالب، ج 2، ص 99.
[31] . سيد رضى، نهجالبلاغه، كلام 131.
[32] . همان، خطبه 216.
[33] . همان، كلام 205.
[34] . اشاره به آيه 100 سوره توبه است.
[35] . الدينورى، الأخبار الطوال، ص 143- 142.
[36] . جعفرى، پرتوى از نهجالبلاغه، ج 2، ص 313- 312.
[37] . سيد رضى، نهجالبلاغه، خطبه 105.
[38] . جعفرى، پرتوى از نهجالبلاغه، ج 3، ص 93.
[39] . سيد رضى، نهجالبلاغه، كلام 164.
[40] . همان، حكمت 37.
[41] . بنگريد به: همان، خطبه 32 و 41، كلام 233.
[42] . همان، كلام 16.